کلمه جو
صفحه اصلی

گرشاسف

لغت نامه دهخدا

گرشاسف. [ گ َ ] ( اِخ ) گرشاسب است که نام پسر اترد و نام پسر طهماسب باشد. رجوع به گرشاسب شود. ( برهان ).

گرشاسف. [ گ َ ] ( اِخ ) گرشاسف ابوکالنجار دوم. علاءالدوله امیر خاصبک ملقب به حسام امیرالمؤمنین. رجوع به ابوکالنجار در همین لغت نامه شود.

گرشاسف . [ گ َ ] (اِخ ) گرشاسب است که نام پسر اترد و نام پسر طهماسب باشد. رجوع به گرشاسب شود. (برهان ).


گرشاسف . [ گ َ ] (اِخ ) گرشاسف ابوکالنجار دوم . علاءالدوله امیر خاصبک ملقب به حسام امیرالمؤمنین . رجوع به ابوکالنجار در همین لغت نامه شود.


گویش مازنی

/gar shaasf/ از قبایل ساکن در کردمحله که نام قدیمی کردکوی است

از قبایل ساکن در کردمحله که نام قدیمی کردکوی است



کلمات دیگر: