کلمه جو
صفحه اصلی

قور

فارسی به انگلیسی

arms

فرهنگ فارسی

جبه، سلاح ، قورخانه: زرادخانه، اسلحه خانه، قورچی باشی: کارگرزرادخانه، رئیس اسلحه خانه
( اسم ) مهمات جنگی ساز و برگ جنگی جبه سلاح .
دهی از دهستان مومن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند .

فرهنگ معین

[ تر. ] (اِ. ) سلاح .

لغت نامه دهخدا

قور. [ ق َ وَ ] (ع مص ) یک چشم شدن . (منتهی الارب ). || (اِمص ) یک چشمی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


قور. (اِ) بر وزن مور، پنبه را گویند و به عربی قطن خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به قَور شود. || بمعنی خصیه هم آمده است . (برهان ) (ناظم الاطباء). ظاهراً محرف غور = غر (دبه خایه ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به غر شود. || گره و برآمدگی در اعضا و غیر آن را نیز گفته اند. (برهان ) (ناظم الاطباء). || نشانه ای که در بلندی گذارند جهت تیر انداختن . (ناظم الاطباء).


قور. (ترکی ، اِ) کمربند. (سنگلاخ ). || مخفف قوران به معنی سلاح .(سنگلاخ ) (فرهنگ نظام ). اسلحه . رجوع به قوران شود.
ترکیب ها:
- قورخانه . قورچی . رجوع به مدخلهای قورخانه وقورچی شود.
|| چینه ٔ دیوار و اساس و بنیاد. || شرر و اخگرهای ریزه است که زیر خاکستر بماند. || حلقه حلقه نشستن اهل سور و جشن . || مثل و کفو. || نشانه ای که از طلا و نقره ٔ مدور ساخته بر سر چوب قاباق نصب کنند. (سنگلاخ ).


قور. [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند، سکنه ٔ آن 23 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، شلغم و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


قور. [ ق َ ] (ع اِ) رسن ازپنبه ٔ نیکو و نو. || پنبه ٔ نو یا پنبه ٔ یک ساله . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).


قور. [ ق َ ] (ع مص ) بر سر هر دو پای رفتن تا آواز آن شنیده نشود. || فریب دادن شکار را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || گرد بریدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گرد بریدن چیزی را. (آنندراج ). || خسته کردن زن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شکستن و کندن چشم را. قار الرجل فلاناً؛ قَفَاءَ عینه . (از اقرب الموارد).


قور. [ ق َ ] ( ع اِ ) رسن ازپنبه نیکو و نو. || پنبه نو یا پنبه یک ساله. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ).

قور. [ ق َ ] ( ع مص ) بر سر هر دو پای رفتن تا آواز آن شنیده نشود. || فریب دادن شکار را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || گرد بریدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). گرد بریدن چیزی را. ( آنندراج ). || خسته کردن زن را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || شکستن و کندن چشم را. قار الرجل فلاناً؛ قَفَاءَ عینه. ( از اقرب الموارد ).

قور. [ ق َ وَ ] ( ع مص ) یک چشم شدن. ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) یک چشمی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

قور. ( اِ ) بر وزن مور، پنبه را گویند و به عربی قطن خوانند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به قَور شود. || بمعنی خصیه هم آمده است. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). ظاهراً محرف غور = غر ( دبه خایه ). ( حاشیه برهان چ معین ). رجوع به غر شود. || گره و برآمدگی در اعضا و غیر آن را نیز گفته اند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || نشانه ای که در بلندی گذارند جهت تیر انداختن. ( ناظم الاطباء ).

قور. ( ترکی ، اِ ) کمربند. ( سنگلاخ ). || مخفف قوران به معنی سلاح.( سنگلاخ ) ( فرهنگ نظام ). اسلحه. رجوع به قوران شود.
ترکیب ها:
- قورخانه . قورچی. رجوع به مدخلهای قورخانه وقورچی شود.
|| چینه دیوار و اساس و بنیاد. || شرر و اخگرهای ریزه است که زیر خاکستر بماند. || حلقه حلقه نشستن اهل سور و جشن. || مثل و کفو. || نشانه ای که از طلا و نقره مدور ساخته بر سر چوب قاباق نصب کنند. ( سنگلاخ ).

قور. [ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند، سکنه آن 23 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات ، شلغم و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

فرهنگ عمید

سِلاح.

دانشنامه عمومی

قور (به عربی: القور) یک شهرداری در الجزایر است که در استان تلمسان واقع شده است.
فهرست شهرهای الجزایر

گویش مازنی

/ghaver/ قبر گور & منجمد شدن & فتق

قبر گور


منجمد شدن


فتق


واژه نامه بختیاریکا

( صت ) ؛ قبر
( ● ) ؛ ضعف؛ رخوت

پیشنهاد کاربران

در گویش دری و هزارگی افغانستان
قور = یک پرس غذا که ممکن برای یک یا چند نفر به دور هم خورده شوند.
قوری = دوری یا دیس برنج یا دیگر غذا ها را گویند
قورشدن = یعنی همراه دیگران شدن و با جمع یکی شدن
قور بور= بیرون شدن از خیل مردم یا جماعت، تنها شدن
قورخانه = گدام یا اسحله خانه ( سلاح کوت )

درزبان لکی یعنی فبر

قور نوعی زنگوله کوچک است که با ریسمان بافته شده از پنبه گردن میش، بز، سگ، گربه و . . . . می اندازند


کلمات دیگر: