کلمه جو
صفحه اصلی

مرجوم

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- سنگسار شده . ۲- رانده جمع : مرجومین .
قربانگاهی حاجیان در بادیه

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) سنگسار شده ، رانده شده .

لغت نامه دهخدا

مرجوم . [ م َ ] (اِخ ) شیطان . (ناظم الاطباء). از القاب شیطان است .


مرجوم . [ م َ ] (اِخ ) قربانگاهی است حاجیان را در بادیه . (منتهی الارب ) (از متن اللغة).


مرجوم. [ م َ ] ( ع ص ) سنگسار کرده شده. ( غیاث اللغات ). رجیم. که بر او سنگباران کنند. که سنگسارش کرده باشند. ( از متن اللغة ). نعت مفعولی است از رجم و رجوم. رجوع به رجم شود. || رانده شده. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ). مهجور. ملعون. مطرود. رجیم. ( متن اللغة ). مورد شتم و قذف و لعن و هجو واقع گشته. ( از اقرب الموارد ). مردود. رانده. ( یادداشت مؤلف ) :
ای بسا تخت و تاج مرجومان
لخت لخت از دعای مظلومان.
سنائی.
آتش و دودآید از خرطوم او
الحذر ز آن کودک مرجوم او.
مولوی.
همچنان کاصحاب فیل و قوم لوط
کردشان مرجوم چون خود آن سخوط.
مولوی.
رجوع به رجم شود. || کشته. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آن که بر اثر سنگسار کردن کشته شده باشد یابطور کلی هر مقتول و کشته ای. ( از متن اللغة ). رجوع به رجوم و رجم شود.

مرجوم. [ م َ ] ( اِخ ) شیطان. ( ناظم الاطباء ). از القاب شیطان است.

مرجوم. [ م َ ] ( اِخ ) قربانگاهی است حاجیان را در بادیه. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ).

مرجوم . [ م َ ] (ع ص ) سنگسار کرده شده . (غیاث اللغات ). رجیم . که بر او سنگباران کنند. که سنگسارش کرده باشند. (از متن اللغة). نعت مفعولی است از رجم و رجوم . رجوع به رجم شود. || رانده شده . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). مهجور. ملعون . مطرود. رجیم . (متن اللغة). مورد شتم و قذف و لعن و هجو واقع گشته . (از اقرب الموارد). مردود. رانده . (یادداشت مؤلف ) :
ای بسا تخت و تاج مرجومان
لخت لخت از دعای مظلومان .

سنائی .


آتش و دودآید از خرطوم او
الحذر ز آن کودک مرجوم او.

مولوی .


همچنان کاصحاب فیل و قوم لوط
کردشان مرجوم چون خود آن سخوط.

مولوی .


رجوع به رجم شود. || کشته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که بر اثر سنگسار کردن کشته شده باشد یابطور کلی هر مقتول و کشته ای . (از متن اللغة). رجوع به رجوم و رجم شود.

فرهنگ عمید

۱. رانده شده.
۲. سنگسارشده.

گویش مازنی

/mar joom/ عدس

عدس



کلمات دیگر: