( اسم ) زغال اخته .
دهی در سنندج
مران . [ م ِ ] (ع مص ) ممارنة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به ممارنة شود.
مران . [ م َرْ را ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوباتو بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج ، در 36هزارگزی شمال دیواندره و 12هزارگزی جنوب شرقی خاور کرفتو، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیر واقع و دارای 700 تن سکنه ٔاست . آبش از رودخانه و چشمه تأمین می شود. محصولش غلات ، حبوبات ، لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری . دردو محل به فاصله 2هزارگز واقع شده و به مران پائین یاقره و مران بالا یا گوره نامیده میشوند. سکنه ٔ مران بالا 410 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
مران . [ م َرْ را ] (ع اِ) درختی است در بلاد مغرب و روم و هند، جمیع اجزای او تلخ و بسیار بلند و رعنا و نرم ، و گرههای او مانند بندهای نی ، و میان پر، و از آن نیزه ها می سازند و مشهور به نیزه ٔ نی است و نزد بعضی مران و مالیا یکی است و این قول صحتی دارد چه در افعال قریب اند. و نزد بعضی مران قرانیاست و این اصلی ندارد چه مران را برگ شبیه به برگ توت است و برگ قرانیا شبیه به برگ ترنج و از آن کوچکتر، و درخت او بسیار بلند نمی باشد و ثمر قرانیا لذیذ و ثمر مران شبیه به ثمر او و با عفوصت بسیاراست . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به مُرّان شود.
مران . [ م ُ ] (ع اِ) درختی است باریک و دراز که از چوب آن نیزه و تیر سازند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). رجوع به مَرّان و مُرّان شود.
مران . [ م ُرْ را ] (ع اِ) نیزه ٔ لرزان سخت . (منتهی الارب ).الرماح اللدنة الصلبة؛ نیزه های نرم محکم . (متن اللغة) (از اقرب الموارد). واحد آن مُرّانَة است . (از متن اللغة) (از منتهی الارب ). رجوع به مرانة شود. || درختی که از آن نیزه سازند. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). رجوع به مَرّان شود. || زغال اخته . (فرهنگ فارسی معین ). لسان العصافیر. زبان گنجشک . (یادداشت مؤلف ).
منوچهری .
مران . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار. در 56هزارگزی جنوب شهسوار، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع و دارای 700 تن سکنه است . آبش از چشمه سار تأمین می شود و محصولش گندم ، جو و سیب زمینی ، لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
روستایی در سه هزار تنکابن