کلمه جو
صفحه اصلی

نش

فرهنگ فارسی

نه اش نه اورا: نش از آفرین نازونزغم نژند نه شرم ازنکوهش نه بیم ازگزند. ( گرشا.۲٠۱ )
بیست درم سنگ و آن نیم اوقیه باشد . نصف اوقیه و گفته اند بیست درهم ٠ نصف وقیه که عبارت از بیست درم باشد . نصف اوقیه . نیمی از هر چیز .

فرهنگ معین

(نَ ) (اِ. ) سایه ، جایی که سایه باشد.

لغت نامه دهخدا

نش . [ ن َ ] (اِ) سایه . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). با نسا قیاس شود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || سایه گاه که جای سایه است . (برهان قاطع) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). با نسا قیاس شود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) (از انجمن آرا از مؤید)(آنندراج ). سایه ٔ کلاه دراز (؟). (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف سایه گاه است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || مشابه . برابر. مانند. || نشتر. || درخت سرو دشتی . (ناظم الاطباء).


نش. [ ن َ ] ( اِ ) سایه. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). با نسا قیاس شود. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || سایه گاه که جای سایه است. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). با نسا قیاس شود. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) ( از انجمن آرا از مؤید )( آنندراج ). سایه کلاه دراز ( ؟ ). ( ناظم الاطباء ). ظاهراً مصحف سایه گاه است. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). || مشابه. برابر. مانند. || نشتر. || درخت سرو دشتی. ( ناظم الاطباء ).

نش. [ ن َ ] ( حرف نفی + ضمیر ) از: نه ( از ادات نفی )+ اش ( ضمیر ). نه او را. مخفف نه او را :
گنبدی نهمار بربرده بلند
نش ستون از زیرو نه بر سرش بند.
رودکی.
نش آهن درع بایستی نه دلدل
نه سرپایانش بایستی نه مغفر.
دقیقی.
نش از آفرین بار و نز غم نژند
نه شرم از نکوهش نه بیم از گزند.
اسدی.

نش. [ ن َش ش ] ( ع اِ ) بیست درم سنگ و آن نیم اوقیه باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نصف اوقیة و گفته اند بیست درهم. ( از بحر الجواهر ). نصف وقیه که عبارت از بیست درم باشد. ( ناظم الاطباء ). نصف اوقیه. ( از اقرب الموارد ). || نیمی از هر چیز. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). گویند: نش الدرهم و نش الرغیف. ( اقرب الموارد ). || رطوبتی که بر اثر باران در دیوار پدید آید. ( از المنجد ). || ( مص ) آمیختن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). مخلوط کردن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || کوبیدن وسائیدن. کوفتن و سائیدن. ( از اقرب الموارد ). کوفتن چیزی را. ( از المنجد ). سهک. دق . ( اقرب الموارد ). || نرم راندن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ). به آرامی راندن شتران را. ( از المنجد ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || به دو نیم کردن. ( از ناظم الاطباء ). || صدا کردن آب در کوزه تازه. ( از المنجد ). شنیده شدن صدای آب در کوزه ای که دیرگاهی دور از آب مانده است و چون در آن آب ریزند صدائی شبیه به جوشیدن کند و همچنین است صدائی که از حوض در گرمای شدید شنیده شود چون آبش اندازند. ( از اقرب الموارد ). نشیش. ( المنجد ). || ترشح کردن کوزه . آب پس دادن کوزه. || جوشیدن شراب. نشیش : نش النبیذ؛ غلی. || شنیده شدن صدای گوشت در دیگ یا تابه : نَشَّت اللحمة؛ قطرت ماءً. ( از المنجد ). نشیش. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ). || آب غدیر شروع به فرورفتن کردن. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). نشیش. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ). رو به خشکیدن نهادن آبگیر. || خشکیدن آب رطب. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). نشیش. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ).

نش . [ ن َ ] (حرف نفی + ضمیر) از: نه (از ادات نفی )+ اش (ضمیر). نه او را. مخفف نه او را :
گنبدی نهمار بربرده بلند
نش ستون از زیرو نه بر سرش بند.

رودکی .


نش آهن درع بایستی نه دلدل
نه سرپایانش بایستی نه مغفر.

دقیقی .


نش از آفرین بار و نز غم نژند
نه شرم از نکوهش نه بیم از گزند.

اسدی .



نش . [ ن َش ش ] (ع اِ) بیست درم سنگ و آن نیم اوقیه باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نصف اوقیة و گفته اند بیست درهم . (از بحر الجواهر). نصف وقیه که عبارت از بیست درم باشد. (ناظم الاطباء). نصف اوقیه . (از اقرب الموارد). || نیمی از هر چیز. (از المنجد) (از اقرب الموارد). گویند: نش ّ الدرهم و نش ّ الرغیف . (اقرب الموارد). || رطوبتی که بر اثر باران در دیوار پدید آید. (از المنجد). || (مص ) آمیختن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). مخلوط کردن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || کوبیدن وسائیدن . کوفتن و سائیدن . (از اقرب الموارد). کوفتن چیزی را. (از المنجد). سهک . دق ّ. (اقرب الموارد). || نرم راندن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). به آرامی راندن شتران را. (از المنجد) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به دو نیم کردن . (از ناظم الاطباء). || صدا کردن آب در کوزه ٔ تازه . (از المنجد). شنیده شدن صدای آب در کوزه ای که دیرگاهی دور از آب مانده است و چون در آن آب ریزند صدائی شبیه به جوشیدن کند و همچنین است صدائی که از حوض در گرمای شدید شنیده شود چون آبش اندازند. (از اقرب الموارد). نشیش . (المنجد). || ترشح کردن کوزه . آب پس دادن کوزه . || جوشیدن شراب . نشیش : نش ّ النبیذ؛ غلی . || شنیده شدن صدای گوشت در دیگ یا تابه : نَشَّت اللحمة؛ قطرت ماءً. (از المنجد). نشیش . (المنجد) (اقرب الموارد). || آب غدیر شروع به فرورفتن کردن . (از المنجد) (از اقرب الموارد). نشیش . (المنجد) (اقرب الموارد). رو به خشکیدن نهادن آبگیر. || خشکیدن آب رطب . (از المنجد) (از اقرب الموارد). نشیش . (المنجد) (اقرب الموارد).


دانشنامه عمومی

نش ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
نش متروپولیتن
نش هیلی
جان نش (ابهام زدایی)

نِش مفر نشان است برای نشان دادن چیزی از نِش استفاده می کنیم (این واژه را بیشتر بعضی کرمانی ها به کار می برند


گویش مازنی

/nash/ از انواع بازی های شبه ورزشی متداول در منطقه بوده استدر این بازی حاضرین در مجالس عروسی، فرد مناسبی را از میان حاضرین انتخاب نموده و از او می خواهند تا به صورت درازکش در وسط اتاق بخوابداین فرد یک پایش را روی پای دیگر قرار داده و دو دستش را زیر سرش می گذارد تا به صورت نعش در آیدآنگاه فرد دیگری می باید دستهایش را دور کمر نعش حلقه کرده واو را از جایش بلند کند و بر روی سینه اش قرار داده و سپس به روی شانه و بعد به روی سر ببردموفقیت فرد اول در صورتی است که در همه ی مراحل بازی به صورت اولیه باقی بماند و پیروزی طرف دوم در بلند کردن و درنهایت بر روی دست قرار دادن طرف اول استاین بازی شباهت به ورزش وزنه برداری دارد

از انواع بازی های شبه ورزشی متداول در منطقه بوده استدر این ...


پیشنهاد کاربران

به مازندرانی یعنی جنازه


کلمات دیگر: