کلمه جو
صفحه اصلی

وروک

فرهنگ فارسی

اقامت نمودن در جایی توانا گردیدن بر چیزی

لغت نامه دهخدا

وروک.[ وُ ] ( ع مص ) اقامت نمودن در جایی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || توانا گردیدن بر چیزی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || خر زنخ بر روی ران ماده نهادن : ورک الحمار علی الاتان ؛ زنخ خود بر سوی ران ماده نهاد خر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || دولا کردن ورک خود راتا فرود آید. ( ناظم الاطباء ). ورک پیچیدن جهت فرود آمدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || بر پهلو خفتن گویا ورک خود را بر زمین نهادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بر برسوی ران کسی زدن. ( منتهی الارب ). زدن بر ورک فلان. ( ناظم الاطباء ).

گویش مازنی

/varook/ بره ی کوچک

بره ی کوچک



کلمات دیگر: