برابر پارسی : مژ
مج
برابر پارسی : مژ
فرهنگ فارسی
( اسم ) ماه قمر .
دهی از شهرستان مشهد
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
مج . [ م َج ج ](معرب ، اِ) دانه ای است مانند عدس جز آنکه گردتر است ، معرب است و آن را به فارسی ماش گویند. (از المعرب جوالیقی ص 317). ماش . (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ماش که غله ٔ معروف است . (غیاث ). مأخوذ از ماش فارسی و به معنی آن . (ناظم الاطباء).
مج . [ م َ ] (اِ) به معنی ماج است که راوی و روایت کننده باشد. (برهان ) (ازناظم الاطباء). ظاهراً به مناسبت اسم راوی رودکی این معنی را ساخته اند.(حاشیه ٔ برهان چ معین ذیل ماج ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود. || ماه را نیز گفته اند که به عربی قمر خوانند. (برهان ) (آنندراج ). ماه و قمر. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماج شود. || (ص ) از اتباع «کج » هم هست که نقیض راست باشد همچو «کج و مج » و مهمل «کج » نیز هست . (برهان ). از اتباع کج هم هست . (آنندراج ). از اتباع کج و به معنی آن . (ناظم الاطباء).
مج . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان اردمه است که در بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد واقع است و 462 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
ای مج کنون تو شعر من از برکن و بخوان
از من دل و سگالش ، وز تو تن و زبان .
رودکی (از فرهنگ رشیدی ).
تا مدحت او خواندی و گفتی ز شرف کو
استاد سخن رودکی و راوی او مج .
شمس فخری .
و رجوع به ماج شود.
مج . [ م َج ج ] (ع مص ) آب از دهن بینداختن و جز آن . (زوزنی ). شراب یا خدو انداختن از دهن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). شراب و جز آن را از دهن بیرون انداختن . (از اقرب الموارد).
مج . [ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کیذقان است که در بخش ششتمد شهرستان سبزوار واقع است و 582 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
مج . [ م ُج ج ] (ع اِ) خجکهای انگبین بر سنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازناظم الاطباء). نقطه های عسل بر روی سنگ . (از اقرب الموارد). || جوجه ٔ کبوتر مانند «بُج ّ» و ابن درید گوید چنین گمان کنند، و من صحت آن را نمی دانم . (از اقرب الموارد).
مج. [ م َج ج ] ( ع مص ) آب از دهن بینداختن و جز آن. ( زوزنی ). شراب یا خدو انداختن از دهن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). شراب و جز آن را از دهن بیرون انداختن. ( از اقرب الموارد ).
مج. [ م ُج ج ] ( ع اِ ) خجکهای انگبین بر سنگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ازناظم الاطباء ). نقطه های عسل بر روی سنگ. ( از اقرب الموارد ). || جوجه کبوتر مانند «بُج » و ابن درید گوید چنین گمان کنند، و من صحت آن را نمی دانم. ( از اقرب الموارد ).
مج. [ م َ ] ( اِ ) به معنی ماج است که راوی و روایت کننده باشد. ( برهان ) ( ازناظم الاطباء ). ظاهراً به مناسبت اسم راوی رودکی این معنی را ساخته اند.( حاشیه برهان چ معین ذیل ماج ). و رجوع به ماده بعد شود. || ماه را نیز گفته اند که به عربی قمر خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ). ماه و قمر. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ماج شود. || ( ص ) از اتباع «کج » هم هست که نقیض راست باشد همچو «کج و مج » و مهمل «کج » نیز هست. ( برهان ). از اتباع کج هم هست. ( آنندراج ). از اتباع کج و به معنی آن. ( ناظم الاطباء ).
مج. [ م َ ] ( اِخ ) نام شاعری بوده است راوی رودکی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 72 و 73 ). نام راوی شعر رودکی شاعرهم بوده. ( برهان ). نام راوی رودکی... و رشیدی گوید این مخفف مجد است و در قدیم شایع بوده . ( آنندراج ). ماج یعنی راوی رودکی. ( فرهنگ رشیدی ) :
ای مج کنون تو شعر من از برکن و بخوان
از من دل و سگالش ، وز تو تن و زبان.
استاد سخن رودکی و راوی او مج.
مج. [ م ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان کیذقان است که در بخش ششتمد شهرستان سبزوار واقع است و 582 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
مج. [ م َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان اردمه است که در بخش طرقبه شهرستان مشهد واقع است و 462 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
فرهنگ عمید
مجیدن#NAME?
دانشنامه عمومی
مج (رسانه)
مج (سبزوار)
مج (طرقبه شاندیز)
این روستا در دهستان تکاب کوه میش قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن ۱٬۴۵۱ نفر (۳۷۸ خانوار) بوده است.
گویش مازنی
موج
لگد کننده این واژه به گونه ی پسوندی کاربرد دارد
پیشنهاد کاربران
زسنگ و زمج بود بنیاد کار
چنین خواهد آنکودهد دادکار