مصغر نرم است یا نرمه آرد آهسته
نرمک
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نرمک. [ ن َ م َ ] ( ص مصغر ) مصغر نرم. ( ناظم الاطباء ). رجوع به نرم شود. || ( اِ ) نرمه آرد. ( یادداشت مؤلف ). || ( ق ) آهسته. به نرمی. به آهستگی. یواش. یواشکی. به ملایمت :
بگفت این و بگذشت و اندر گذشتن
همی گفت نرمک به زیر لب اندر.
تا فروریزد با گرد سپه مشک به تنگ.
کرد زی من نگه به چشم آغیل.
چو موی ازسر مرزبان باز کرد
بدو مرزبان نرمک آواز کرد.
بگفت این و بگذشت و اندر گذشتن
همی گفت نرمک به زیر لب اندر.
فرخی.
نرمک از گرد سپه زلف سیه را بفشان تا فروریزد با گرد سپه مشک به تنگ.
فرخی ( دیوان ص 204 ).
نرمک او را یکی سلام زدم کرد زی من نگه به چشم آغیل.
حکاک.
آمنه مرا نرمک آواز داد. ( تاریخ سیستان ).چو موی ازسر مرزبان باز کرد
بدو مرزبان نرمک آواز کرد.
نظامی.
فرهنگ عمید
آهسته.
دانشنامه عمومی
نرمک، روستایی از توابع بخش فنوج شهرستان نیک شهر در استان سیستان و بلوچستان ایران است.
این روستا در دهستان فنوج قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۶ نفر (۶خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان فنوج قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۶ نفر (۶خانوار) بوده است.
wiki: نرمک
گویش مازنی
/narmak/ نام مرتعی در آمل
نام مرتعی در آمل
کلمات دیگر: