کلمه جو
صفحه اصلی

مجلف

لغت نامه دهخدا

مجلف. [ م ُ ج َل ْ ل َ ] ( ع ص ) آن که مالهای وی را تنگ سال تلف کرده باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آن که از کناره های وی رفته باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).آنچه از جوانب آن گرفته شده باشد. ( از اقرب الموارد ). || آن که چیزی از وی مانده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

مجلف.[ م ُ ج َل ْ ل ِ ] ( ع ص ) سال سختی که تلف کند ستور را.( ناظم الاطباء ) ( ازمنتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

مجلف . [ م ُ ج َل ْ ل َ ] (ع ص ) آن که مالهای وی را تنگ سال تلف کرده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آن که از کناره های وی رفته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).آنچه از جوانب آن گرفته شده باشد. (از اقرب الموارد). || آن که چیزی از وی مانده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


مجلف .[ م ُ ج َل ْ ل ِ ] (ع ص ) سال سختی که تلف کند ستور را.(ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


گویش مازنی

/mejelogh/ ریز خرد

ریز خرد


پیشنهاد کاربران

اسم فاعل جِلف
شخصی که خیلی جلف باشد


کلمات دیگر: