کلمه جو
صفحه اصلی

سر برافراختن

لغت نامه دهخدا

سر برافراختن.[ س َ ب َ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) طغیان کردن :
چو جایی ز دشمن بپرداختی
دگر بدکنش سر برافراختی.
فردوسی.
|| افتخار کردن. مباهات نمودن :
به خون ریختن سر برافراخته ست
بسی را بناحق سر انداخته ست.
نظامی.

پیشنهاد کاربران

سریرافراختن به معنی افتخار کردن است

سربرافراختن: برتری نمودن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۷۸ ) .


کلمات دیگر: