چنگال شیر یا زه کمان
قناب
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
قناب. [ ق ُ ]( ع اِ ) برگ گرد در سر کشت چون ببار آوردن شروع کند.( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قِناب شود.
قناب. [ ق ِ ] ( ع اِ ) چنگال شیر. || زه کمان. ( منتهی الارب )( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || برگ گرد درسر کشت چون ببار آوردن شروع کند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الورق المستدیر فی رؤوس الزرع اول مایثمر. ( اقرب الموارد ). و به این معنی بضم قاف نیز آمده. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به ماده قبل شود.
قناب. [ ق ِ ] ( ع اِ ) چنگال شیر. || زه کمان. ( منتهی الارب )( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || برگ گرد درسر کشت چون ببار آوردن شروع کند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الورق المستدیر فی رؤوس الزرع اول مایثمر. ( اقرب الموارد ). و به این معنی بضم قاف نیز آمده. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به ماده قبل شود.
قناب . [ ق ِ ] (ع اِ) چنگال شیر. || زه کمان . (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (آنندراج ). || برگ گرد درسر کشت چون ببار آوردن شروع کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). الورق المستدیر فی رؤوس الزرع اول مایثمر. (اقرب الموارد). و به این معنی بضم قاف نیز آمده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
قناب . [ ق ُ ](ع اِ) برگ گرد در سر کشت چون ببار آوردن شروع کند.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قِناب شود.
کلمات دیگر: