کلمه جو
صفحه اصلی

نطاف

فرهنگ فارسی

جمع نطفه است

لغت نامه دهخدا

نطاف. [ ن َ ] ( ع مص ) نطف. تنطاف. نطفان. نطافة. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). رجوع به نَطف شود.

نطاف. [ ن ِ ] ( اِ ) بهله ، و آن پوستی است که به اندام پنجه دست دوزند و میرشکاران و چرغ و بازداران بر دست کنند. ( برهان قاطع ).دستکش چرمین که بازبانان می پوشند. ( ناظم الاطباء ).

نطاف. [ ن ِ ] ( ع اِ ) ج ِ نطفة. رجوع به نطفة شود. || خوی. ( مهذب الاسماء ). عرق . ( از متن اللغة ).

نطاف . [ ن َ ] (ع مص ) نطف . تنطاف . نطفان . نطافة. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نَطف شود.


نطاف . [ ن ِ ] (اِ) بهله ، و آن پوستی است که به اندام پنجه ٔ دست دوزند و میرشکاران و چرغ و بازداران بر دست کنند. (برهان قاطع).دستکش چرمین که بازبانان می پوشند. (ناظم الاطباء).


نطاف . [ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ نطفة. رجوع به نطفة شود. || خوی . (مهذب الاسماء). عرق . (از متن اللغة).



کلمات دیگر: