کلمه جو
صفحه اصلی

گوکه

لغت نامه دهخدا

گوکه. [ ک َ / ک ِ ] ( اِ ) به معنی تکمه است و معرب آن قوقه است. ( آنندراج ). گوی گریبان و تکمه. ( برهان ). گوک. گو. گوی. ( حاشیه برهان ). رجوع به گوک شود. || بمعنی گوساله باشد که بچه گاو است. ( برهان ). گوساله. ( آنندراج ). || دانه هایی را نیز گویند سخت که در اعضای آدمی بهم میرسد و درد نمیکند و پخته نمی شود و آن را به فارسی اژخ و به عربی ثؤلول خوانند. ( برهان ). رجوع به گوک و نیز فرهنگ آنندراج شود.

گوکه. [ ک َ / ک ِ ] ( اِخ ) دهی است در نزدیکی لاهیجان. رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ص 16 و ترجمه آن کتاب ص 37 شود.

گوکه . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) به معنی تکمه است و معرب آن قوقه است . (آنندراج ). گوی گریبان و تکمه . (برهان ). گوک . گو. گوی . (حاشیه ٔ برهان ). رجوع به گوک شود. || بمعنی گوساله باشد که بچه ٔ گاو است . (برهان ). گوساله . (آنندراج ). || دانه هایی را نیز گویند سخت که در اعضای آدمی بهم میرسد و درد نمیکند و پخته نمی شود و آن را به فارسی اژخ و به عربی ثؤلول خوانند. (برهان ). رجوع به گوک و نیز فرهنگ آنندراج شود.


گوکه . [ ک َ / ک ِ ] (اِخ ) دهی است در نزدیکی لاهیجان . رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ص 16 و ترجمه ٔ آن کتاب ص 37 شود.


دانشنامه عمومی

گوکه، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان لاهیجان در استان گیلان ایران است.
این روستا در دهستان لفمجان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۶۵۱ نفر (۲۲۲خانوار) بوده است.


کلمات دیگر: