کلمه جو
صفحه اصلی

نطس

لغت نامه دهخدا

نطس. [ ن َ ] ( ع ص ) دانا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). عالم. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( المنجد ). عالم به امور. ( از متن اللغة ). نَطِس. نَطُس. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از نشوءاللغة ص 44 و 46 ) ( از متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). نَطیس. نِطّیس. نطاسی. ( متن اللغة ). || حاذق در طبابت. ( ازمتن اللغة ). نَطِس. نَطُس. نَطیس. نِطّیس. نطاسی. ( متن اللغة ). || متأنق و ظریف در گفتار و لباس و جز آن. ( از المنجد ). نَطِس. نَطُس. ( المنجد ).

نطس. [ ن َ طَ ]( ع مص ) نیکو دانستن و باریک رفتن در دانش. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). نیکو دانستن و دقت کردن در دانش.( از ناظم الاطباء ). سخت استاد شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). نَطس شدن. ( المنجد ) ( از اقرب الموارد ). || سخت دقت کردن در پاکیزگی ، و تقذر در گفتار و در هر چیزی. ( از اقرب الموارد ) ( متن اللغة ).

نطس. [ ن َ طُ ] ( ع ص ) دانا. نطس. رجوع به نَطس شود.

نطس. [ ن َ طِ ] ( ع ص ) دانا. نَطس. رجوع به نَطس شود. || نیک پاک از آلایش چرک و ریم و ناخوش دارنده آن را. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). متقزز. متقذر. ( متن اللغة ) ( ازاقرب الموارد ). || متأنق در امور. ( از متن اللغة ). ج ، نُطُس. و هی نَطِسَة. ( از متن اللغة ).

نطس. [ ن ُ طُ ] ( ع ص )طبیبان نیک زیرک. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). اطباءحاذق. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || ج ِ نَطِس است. ( از متن اللغة ). رجوع به نَطِس شود. || سخت پرهیزگاران از آلایش و چرک و ریم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). قوم نطس ؛ متقذرون . ( اقرب الموارد ).

نطس . [ ن َ ] (ع ص ) دانا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عالم . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد). عالم به امور. (از متن اللغة). نَطِس . نَطُس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از نشوءاللغة ص 44 و 46) (از متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد). نَطیس . نِطّیس . نطاسی . (متن اللغة). || حاذق در طبابت . (ازمتن اللغة). نَطِس . نَطُس . نَطیس . نِطّیس . نطاسی . (متن اللغة). || متأنق و ظریف در گفتار و لباس و جز آن . (از المنجد). نَطِس . نَطُس . (المنجد).


نطس . [ ن َ طَ ](ع مص ) نیکو دانستن و باریک رفتن در دانش . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). نیکو دانستن و دقت کردن در دانش .(از ناظم الاطباء). سخت استاد شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). نَطس شدن . (المنجد) (از اقرب الموارد). || سخت دقت کردن در پاکیزگی ، و تقذر در گفتار و در هر چیزی . (از اقرب الموارد) (متن اللغة).


نطس . [ ن َ طِ ] (ع ص ) دانا. نَطس . رجوع به نَطس شود. || نیک پاک از آلایش چرک و ریم و ناخوش دارنده آن را. (از اقرب الموارد) (آنندراج ). متقزز. متقذر. (متن اللغة) (ازاقرب الموارد). || متأنق در امور. (از متن اللغة). ج ، نُطُس . و هی نَطِسَة. (از متن اللغة).


نطس . [ ن َ طُ ] (ع ص ) دانا. نطس . رجوع به نَطس شود.


نطس . [ ن ُ طُ ] (ع ص )طبیبان نیک زیرک . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). اطباءحاذق . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || ج ِ نَطِس است . (از متن اللغة). رجوع به نَطِس شود. || سخت پرهیزگاران از آلایش و چرک و ریم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). قوم نطس ؛ متقذرون . (اقرب الموارد).



کلمات دیگر: