نظاره کننده . که می نگرد . که شاهد چیزی یا منظره ای است . تماشاچی . نگرنده.
نظاره کن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نظاره کن. [ ن َظْ ظا رَ / رِ ک ُ ] ( نف مرکب ) نظاره کننده. که می نگرد. که شاهدچیزی یا منظره ای است. تماشاچی. نگرنده :
نظاره کنان به روی خوبت
چون درنگرند از کران ها.
نظاره کنان شدند غمناک.
شمع می گرید و نظاره کنان می خندند.
نظاره کنان به روی خوبت
چون درنگرند از کران ها.
خاقانی.
این گفت و فتاد بر سر خاک نظاره کنان شدند غمناک.
نظامی.
مجلس یاران بی ناله سعدی خوش نیست شمع می گرید و نظاره کنان می خندند.
سعدی.
کلمات دیگر: