( اسم ) درخت سخنگو . توضیح فردوسی در شاهنامه آرد : اسکندر ( رومی ) در سیر و جهانگردی خود بشهری در آمد و از عجایب آنجا پرسید : چنین داد پاسخ بدو رهنمای که ای شاه پیروز پاکیزه رای . شگفتی است ایدر که اندر جهان کسی آن ندید آشکار و نهان درختی است ایدر دو بن گشته جفت که چون آن شگفتی نشاید نهفت . یکی ماده و دیگر نر اوی سخن گوی با شاخ و با رنگ و بوی . بشب ماده گویا و بویا شود چو روشن شود نر گویا شود . سپس اسکندر پرسید که این درخت چه وقت سخن گوید : چنین داد پاسخ بدو ترجمان که از روز چون بگذرد نه زمان سخنگوی گردد یکی زین درخت که آواز او بشنود نیک بخت . اسکندر برای دیدن درخت شتافت : چو خورشید بر تیغ گنبد کشید سکندر خروشی ز بالا شنید که آمد ز برگ درخت بلند خروشی پر از هول و ناسودمند . درخت بسخن در آمد و خطاب باسکندر : چنین گفت با شاه گویا درخت که کوتاه کن روز و بربند رخت .
درحت سخنگو . درخت که سخن گوید .
درحت سخنگو . درخت که سخن گوید .