سان
بسق
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بسق. [ ب َ س َ ] ( ع مص ) بزق. بضق. خدو انداختن. ( منتهی الارب ). خبو بیفکندن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). تف انداختن. ( آنندراج ). آب دهن افکندن.
بسق. [ ب َ ] ( ترکی ، اِ ) سان. ( مؤید الفضلاء ).
بسق. [ ب َ ] ( ترکی ، اِ ) سان. ( مؤید الفضلاء ).
بسق . [ ب َ ] (ترکی ، اِ) سان . (مؤید الفضلاء).
بسق . [ ب َ س َ ] (ع مص ) بزق . بضق . خدو انداختن . (منتهی الارب ). خبو بیفکندن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). تف انداختن . (آنندراج ). آب دهن افکندن .
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
ارتفاع. در اقرب گفته: ، نخلهای بلند که میوه آن روی هم چیده است.
ارتفاع. در اقرب گفته: ، نخلهای بلند که میوه آن روی هم چیده است.
wikialkb: ریشه_بسق
کلمات دیگر: