( غالیه مو ی ) ( صفت ) آنکه زلف و موی سیاه و خوشبو دارد .
غالیه موی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
غالیه موی. [ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) آنکه زلف و موی سیاه و مشکین دارد. غالیه زلف. سیه موی :
بناز گفتمش ای ماهروی غالیه موی
که ماه روشنی از روی تو ستاند وام.
نه من ز رنج کشیدن چنین شدم لاغر.
جواب دادم کای ماهروی غالیه موی.
که بودچاه زنخدانش ترا غالیه دان.
دست تو خوب نباشد که بصهبا نشود.
بناز گفتمش ای ماهروی غالیه موی
که ماه روشنی از روی تو ستاند وام.
فرخی.
هوای صحبت آن ماهروی غالیه موی نه من ز رنج کشیدن چنین شدم لاغر.
فرخی.
هوای خدمت آن خواجه بزرگ نسب جواب دادم کای ماهروی غالیه موی.
فرخی.
دست برزن به زنخدان بت غالیه موی که بودچاه زنخدانش ترا غالیه دان.
فرخی.
جام صهبا گیر از دست بت غالیه موی دست تو خوب نباشد که بصهبا نشود.
منوچهری.
و رجوع به غالیه زلف و غالیه جعد و غالیه زلفین شود.کلمات دیگر: