کلمه جو
صفحه اصلی

عاهن

لغت نامه دهخدا

عاهن . [ هَِ ] (ع ص ) نیازمند و درویش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || درویش . (مهذب الاسماء). ج ، عواهن . || حاضر و مقیم ثابت . || فروهشته اندام سست . || (اِ) شترخانه زاد. || شاخ خرمابن که نزدیک تنه باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زلو خرما. (مهذب الاسماء). || رگ زهدان ماده شتر. || عضوو جوارح مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، عواهن .


عاهن .[ هَِ ] (اِخ ) نام وادیی است . (از معجم البلدان ).


عاهن. [ هَِ ] ( ع ص ) نیازمند و درویش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || درویش. ( مهذب الاسماء ). ج ، عواهن. || حاضر و مقیم ثابت. || فروهشته اندام سست. || ( اِ ) شترخانه زاد. || شاخ خرمابن که نزدیک تنه باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زلو خرما. ( مهذب الاسماء ). || رگ زهدان ماده شتر. || عضوو جوارح مردم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، عواهن.

عاهن.[ هَِ ] ( اِخ ) نام وادیی است. ( از معجم البلدان ).


کلمات دیگر: