کلمه جو
صفحه اصلی

قادسی

فرهنگ فارسی

محلی بود در مغرب ایران که تا کوفه ۱۵ فرسنگ و تا عذیب ۴ میل فاصله داشت . منسوب بدان [ قادسی ] است . یا جنگی بود که در قادسیه بین ایران و عرب بزمان یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی و عمر خلیفه دوم در سال ۱۴ ه./ ۶۳۵ م . در گرفت . سردار سپاهیان ایران رستم فرخزاد و سردار بازیان سعد بن ابی وقاص بود . جنگ ۴ روز طول کشید و سرانجام ایرانیان شکست یافتند .
( صفت ) منسوب به قادسیه .

لغت نامه دهخدا

قادسی. [ دِ سی ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به قادسیه. ( الانساب سمعانی ). || ( اِخ ) مخفف قادسیه :
بزرگان که در قادسی با منند
درشتند و با تازیان دشمنند.
فردوسی.
که این قادسی دخمه گاه من است
کفن جوشن و خون کلاه من است.
فردوسی.
رجوع به قادسیه شود.

قادسی. [دِ سی ی ] ( اِخ ) حسین بن احمدبن محمدبن حبیب ، مکنی به ابوعبداﷲ. از ابن مالک و ابن ماسی و ابوبکر معید و ابوالفضل زهری و جز ایشان روایت کند. ابن ماکولا گوید سماع هائی نیکو دارد که خود آنها را سروده است. خطیب گوید که وی روایاتی بدون اصل و مأخذ روایت میکرد اورا از این کار منع کردم و اصل آنها را از او خواستم ، ولی وی از روش خود دست برنداشت ، او را گفتم که اینجا در جامع منصور دیگر املاء روایت مکن مگر آنکه اصیل باشد. او جامع مزبور را ترک گفت و به جامع براثا رفت و برای رافضه املاء حدیث کرد، و ایشان را گفت که نواصب مرا از املاء فضائل اهل بیت منع کردند. وی در ذی قعده سال 446 هَ. ق. وفات یافت. ( الانساب سمعانی ).

قادسی. [ دِ سی ی ] ( اِخ ) رستم بن اسامه ، مکنی به ابونعمان. وی از ابوالاحوص و علی بن مسهر و ابوبکربن عباس و ابوخالد احمر و عماربن سیف و عیسی بن یونس روایت کند. ابوحاتم از او حدیث شنیده و در مکه و قادسیه نوشته است. ( الانساب سمعانی ).

قادسی. [ دِ سی ی ] ( اِخ ) علی بن احمد قطان. از عبدالحمیدبن صالح روایت کرده و جعفربن محمدبن نصیر خلدی از او روایت کند. ( سمعانی ).

قادسی . [ دِ سی ی ] (اِخ ) رستم بن اسامه ، مکنی به ابونعمان . وی از ابوالاحوص و علی بن مسهر و ابوبکربن عباس و ابوخالد احمر و عماربن سیف و عیسی بن یونس روایت کند. ابوحاتم از او حدیث شنیده و در مکه و قادسیه نوشته است . (الانساب سمعانی ).


قادسی . [ دِ سی ی ] (اِخ ) علی بن احمد قطان . از عبدالحمیدبن صالح روایت کرده و جعفربن محمدبن نصیر خلدی از او روایت کند. (سمعانی ).


قادسی . [ دِ سی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قادسیه . (الانساب سمعانی ). || (اِخ ) مخفف قادسیه :
بزرگان که در قادسی با منند
درشتند و با تازیان دشمنند.

فردوسی .


که این قادسی دخمه گاه من است
کفن جوشن و خون کلاه من است .

فردوسی .


رجوع به قادسیه شود.

قادسی . [دِ سی ی ] (اِخ ) حسین بن احمدبن محمدبن حبیب ، مکنی به ابوعبداﷲ. از ابن مالک و ابن ماسی و ابوبکر معید و ابوالفضل زهری و جز ایشان روایت کند. ابن ماکولا گوید سماع هائی نیکو دارد که خود آنها را سروده است . خطیب گوید که وی روایاتی بدون اصل و مأخذ روایت میکرد اورا از این کار منع کردم و اصل آنها را از او خواستم ، ولی وی از روش خود دست برنداشت ، او را گفتم که اینجا در جامع منصور دیگر املاء روایت مکن مگر آنکه اصیل باشد. او جامع مزبور را ترک گفت و به جامع براثا رفت و برای رافضه املاء حدیث کرد، و ایشان را گفت که نواصب مرا از املاء فضائل اهل بیت منع کردند. وی در ذی قعده ٔ سال 446 هَ . ق . وفات یافت . (الانساب سمعانی ).



کلمات دیگر: