عمل قادر انداز تیراندازی با مهارت .
قادر اندازی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
قادراندازی. [ دِ اَ ] ( حامص مرکب ) عمل قادرانداز. قدراندازی. تیراندازی :
به وقت آنکه کند قصد قادراندازی
به غیر سینه دشمن نباشدش برجاس.
به وقت آنکه کند قصد قادراندازی
به غیر سینه دشمن نباشدش برجاس.
شمس فخری.
رجوع به قادرانداز شود.کلمات دیگر: