مشکل گشایی
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
حل مشکلات و آسان کردن کارها : ز کوی مغان رخ مگردان که آنجا فروشند مفتاح مشکل گشایی . ( حافظ )
پردازش شناختی بهمنظور یافتن راهحل برای مشکلات مشخص، با انجام یک سلسله عملیات
لغت نامه دهخدا
مشکل گشایی. [ م ُ ک ِ گ ُ ] ( حامص مرکب ) آسان کردن کارهای دشوار و غالب آمدن بر آنها. ( ناظم الاطباء ) :
ز کوی مغان رخ مگردان که آنجا
فروشند مفتاح مشکل گشایی.
ز کوی مغان رخ مگردان که آنجا
فروشند مفتاح مشکل گشایی.
حافظ.
فرهنگ عمید
آسان کردن مشکلات و مسلط گشتن بر کارهای دشوار.
فرهنگستان زبان و ادب
{problem solving} [روان شناسی] پردازش شناختی به منظور یافتن راه حل برای مشکلات مشخص، با انجام یک سلسله عملیات
کلمات دیگر: