کیح
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کیح. [ک َ ی َ ] ( ع اِمص ) سختگی و سطبری و درشتی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) در مبالغه گویند: اسنان کیح اکیح ؛ یعنی دندانهای بسیار سخت و ستبر. ( ناظم الاطباء ) .
کیح. [ ک َ ] ( ع مص ) کار نکردن شمشیر. ( منتهی الارب ): ما کاح فیه السیف کیحاً؛ کار نکرد در آن ، شمشیر. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
کیح. ( ع اِ ) روی کوه و بن آن. ج ، اکیاح ، کیوح. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کنار کوه. ج ، اکیاح ، کیوح. ( ناظم الاطباء ).
کیح. ( ع ص ، اِ ) ج ِ اکیح و کیحاء. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به اکیح و کیحاء شود.
کیح . (ع اِ) روی کوه و بن آن . ج ، اکیاح ، کیوح . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کنار کوه . ج ، اکیاح ، کیوح . (ناظم الاطباء).
کیح . (ع ص ، اِ) ج ِ اکیح و کیحاء. (ناظم الاطباء). و رجوع به اکیح و کیحاء شود.
کیح . [ ک َ ] (ع مص ) کار نکردن شمشیر. (منتهی الارب ): ما کاح فیه السیف کیحاً؛ کار نکرد در آن ، شمشیر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کیح . [ ک َ / کی ] (ع ص ) اسنان کیح ؛ دندان سخت و سطبر. اکیح ، کأحمد مثله کیوم و ایوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ستبر، هم برای مذکر و هم برای مؤنث آید، و گویند: «اسنان کیح »؛ یعنی دندانهای خشن و ستبر، و گویند: «کیح اکیح »؛ یعنی خشن و ستبر، همانگونه که گویند یوم ایوم . (از اقرب الموارد).
کیح . [ک َ ی َ ] (ع اِمص ) سختگی و سطبری و درشتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص ) در مبالغه گویند: اسنان کیح اکیح ؛ یعنی دندانهای بسیار سخت و ستبر. (ناظم الاطباء) .