نيرو بخشي , تازه سازي , رفع خستگي , نوشابه
مرطب
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مرطب . [ م َ طَ ] (ع ص ) سبز و تر و تازه . (ناظم الاطباء).
مرطب . [ م ُ رَطْ طَ] (ع ص ) نعت مفعولی از ترطیب . رجوع به ترطیب شود.
مرطب . [ م ِ طَ ] (ع اِ) مرطاب . رطوبت سنج . میزان الرطوبه . رجوع به مرطاب شود.
مرطب. [ م ِ طَ ] ( ع اِ ) مرطاب. رطوبت سنج. میزان الرطوبه. رجوع به مرطاب شود.
مرطب. [ م ُ طِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی است مصدر ارطاب را. رجوع به ارطاب شود. || تر و نمدار.( ناظم الاطباء ). || آبدار. || خرمای تازه. || خرمابن که دارای خرمای تازه باشد. ( ناظم الاطباء ). نخلی که موقع «رطب » آن فرارسیده باشد. ( از اقرب الموارد ). || مرغزاری که در آن گیاه سبز بسیار و فراوان باشد. ( ناظم الاطباء ).
مرطب. [ م ُ طَ] ( ع ص ) نعت مفعولی از ارطاب. رجوع به ارطاب شود.
مرطب. [ م ُ رَطْ طِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ترطیب. رجوع به ترطیب شود. || ترکننده. ( آنندراج ). کسی یا چیزی که تر می کند. ( ناظم الاطباء ). || در اصطلاح قدیم داروئی مرطب ، ترکننده. تری دهنده. تری آرنده. رطوبت بخش. رطوبت زاینده. مقابل مجفف.ج ، مرطبات : و نقوع او [ یعنی تر نهادن و خیساندن آلو ] مرطب معده است. ( تحفه حکیم مؤمن ).
مرطب. [ م ُ رَطْ طَ] ( ع ص ) نعت مفعولی از ترطیب. رجوع به ترطیب شود.
مرطب . [ م ُ رَطْ طِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ترطیب . رجوع به ترطیب شود. || ترکننده . (آنندراج ). کسی یا چیزی که تر می کند. (ناظم الاطباء). || در اصطلاح قدیم داروئی مرطب ، ترکننده . تری دهنده . تری آرنده . رطوبت بخش . رطوبت زاینده . مقابل مجفف .ج ، مرطبات : و نقوع او [ یعنی تر نهادن و خیساندن آلو ] مرطب معده است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
مرطب . [ م ُ طَ] (ع ص ) نعت مفعولی از ارطاب . رجوع به ارطاب شود.
مرطب . [ م ُ طِ ] (ع ص ) نعت فاعلی است مصدر ارطاب را. رجوع به ارطاب شود. || تر و نمدار.(ناظم الاطباء). || آبدار. || خرمای تازه . || خرمابن که دارای خرمای تازه باشد. (ناظم الاطباء). نخلی که موقع «رطب » آن فرارسیده باشد. (از اقرب الموارد). || مرغزاری که در آن گیاه سبز بسیار و فراوان باشد. (ناظم الاطباء).