عادم
از پای در اوردن
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
تمام کردن، خسته کردن، سپری کردن، تهی کردن، با دقت به کردن، نیروی چیزی را گرفتن، از پای در اوردن
فرهنگ فارسی
( از پای در آوردن ) ( مصدر ) ۱ - شکست دادن فرو افکندن . ۲ - کشتن از بین بردن .
دانشنامه عمومی
خسته کردن، کلک کسی را کندن، از دست کسی راحت شدن
پیشنهاد کاربران
گشتن یا جان کسی را گرفتن
خسته کردن
کنا یه میخوام کسی کمک میکنه ممنون میشم
خسته شدن
کنایه از شکست دادن
کنایه از کشتن
او را به قتل رساندن
یعنی خسته شدن
کنایه از شکست دادن
معنی خسته شدن
معنی خسته شدن
خسته کردن و شکست دادن
پرسپولیس عشقه
پرسپولیس عشقه
ناتوان کرده بود
فرو افکندن - خسته کردن
خسته کردن کسی
می خواهم معنی از پای درمی آورد یعنی
کنایه از پای در می رود، لطفا
معنی هم میشه خستگی
معنی هم میشه خستگی
یعنی جونش را میگیرد
کشتن
کشتن ناکام گذاشتن
کلمات دیگر: