کلمه جو
صفحه اصلی

از بیخ بر کندن

فارسی به عربی

استئصال

فرهنگ فارسی

( مصدر ) از بن بر آوردن از ریشه و اساس بر کندن مستائ صل کردن .

پیشنهاد کاربران

- ازبن برکندگی ؛ از ریشه ، از بیخ افکنی.
- از بن برکندن ؛ نابود کردن. از بن کندن. از بن برافکندن. از ریشه و اصل برانداختن. استیصال :
بخنجر دل دشمنان بشکنیم
وگر کوه باشد ز بن برکنیم.
فردوسی.
وآنگه که دست خویش بیابی بدو
غافل مباش و بیخ ز بن برکنش.
ناصرخسرو.
بر طاعت از شاخ عمرت بچن
که اکنونْش گردون ز بن برکند.
ناصرخسرو.
شرب عزلت ساختی از سر ببر آب هوس
باغ وحدت یافتی از بن بکن بیخ هوا.
خاقانی.
درین باغ سروی نیامد بلند
که باد اجل بیخش از بن نکند.
( بوستان ) .


کلمات دیگر: