کلمه جو
صفحه اصلی

خرچه

فرهنگ فارسی

کالک سفچ

لغت نامه دهخدا

خرچه. [ خ َ چ َ / چ ِ ] ( اِ ) حاشیه. ( از ناظم الاطباء ). || مخارجی که در ادعای چیزی خرج کنند. ( از ناظم الاطباء ). || ( اِ مصغر ) خر کوچک. کره خر. ( یادداشت بخط مولف ). || بکودکی که نادانی و بی رسمی خود را سبب کودکی خود گوید به شماتت گویند: «تو دیگر حالا بچه نیستی خرچه ای »، و مقصود از خرچه بزرگ و بحد بلوغ رسیده است. ( یادداشت بخط مؤلف ).

خرچه. [ خ ِ چ َ / چ ِ ] ( اِ ) کالک. سفچ. سفچه. کنبزه.کنیزه. کمبزه. خربزه کوچک. ( یادداشت بخط مؤلف ).

خرچه . [ خ َ چ َ / چ ِ ] (اِ) حاشیه . (از ناظم الاطباء). || مخارجی که در ادعای چیزی خرج کنند. (از ناظم الاطباء). || (اِ مصغر) خر کوچک . کره خر. (یادداشت بخط مولف ). || بکودکی که نادانی و بی رسمی خود را سبب کودکی خود گوید به شماتت گویند: «تو دیگر حالا بچه نیستی خرچه ای »، و مقصود از خرچه بزرگ و بحد بلوغ رسیده است . (یادداشت بخط مؤلف ).


خرچه . [ خ ِ چ َ / چ ِ ] (اِ) کالک . سفچ . سفچه . کنبزه .کنیزه . کمبزه . خربزه ٔ کوچک . (یادداشت بخط مؤلف ).



کلمات دیگر: