چنگال داشتن دارای چنگ بودن . نیرو داشتن .
چنگ داشتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
چنگ داشتن. [ چ َ ت َ ] ( مص مرکب ) چنگال داشتن. دارای چنگ بودن. کنایه است از نیرو داشتن :
چنگ باز هوا ندارد کبک
دل شیر عرین ندارد رنگ.
بنادانی ز گوهر داشتم چنگ
کنون میبایدم بر دل ( سر ) زدن سنگ.
چنگ باز هوا ندارد کبک
دل شیر عرین ندارد رنگ.
مسعودسعد.
|| چنگ داشتن از چیزی ؛ دست بازداشتن از آن : بنادانی ز گوهر داشتم چنگ
کنون میبایدم بر دل ( سر ) زدن سنگ.
نظامی.
کلمات دیگر: