کلمه جو
صفحه اصلی

خرد شده

فرهنگ فارسی

ریز ریز شده خرد شکسته

لغت نامه دهخدا

خردشده. [ خ ُ ش ُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) ریزریزشده. خردشکسته :
شعری چو سیم خردشده باشد
عیوق چون عقیق یمان احمر.
ناصرخسرو.


کلمات دیگر: