کلمه جو
صفحه اصلی

عقص

فرهنگ فارسی

شکنبه مرد زفت

لغت نامه دهخدا

عقص . [ ع َ ق َ ] (ع مص ) بدخوی شدن . (از منتهی الارب ). بخیل شدن و بدخوی گشتن . (از اقرب الموارد). بخیلی کردن و بدخو شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || پیچان گردانیدن شاخ گوسپند. (منتهی الارب ). «اعقص » بودن تکه و «تیس ». (از اقرب الموارد). || حرون و سرکش شدن چهارپا بر کسی . (از اقرب الموارد).


عقص . [ ع َ ق َ ] (ع مص ) در اصطلاح عروض خرم کردن مفاعلتن معصوب در بحر وافر. (از اقرب الموارد). افکندن میم مفاعلتن بعد ساکن نمودن لامش در بحر وافر. (از منتهی الارب ). اجتماع خرم و عصب و کف باشد، یا بعبارة اخری جمع شدن خرم و نقص است . و نقص عبارت ازکف بعد از عصب می باشد، پس مفاعلتن به عمل نقص مفاعیل گردد، و به عمل خرم فاعیل شود، و چون فاعیل مستعمل نیست بجای او مفعول نهند. (کشاف اصطلاحات الفنون ).


عقص . [ ع َ ق ِ ] (ع ص ، اِ) ریگ توده ای است برهم نشسته سخت که راه ندارد. || مرد بخیل . || زشتخوی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گردن شکنبه . (از اقرب الموارد).


عقص . [ ع ِ ق َ ] (ع اِ) ج عِقصة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عقصة شود.


عقص . [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَقصاء. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به عَقصاء شود. || ج ِ أعقص . (ناظم الاطباء). رجوع به اعقص شود.


عقص . [ ع ُ ق َ ] (ع اِ) ج ِ عُقصة. (اقرب الموارد). رجوع به عُقصة شود.


عقص. [ ع َ ] ( ع مص )بافتن موی را و تاب دادن ، و از آن جمله است «الخیر معقوص بنواصی الخیل »؛ یعنی نیکی گره خورده و بافته است در پیشانی اسبان. ( از منتهی الارب ). تافتن موی. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). بافتن موی را، و یا تاب دادن آن ، و یا پیچاندن آن بر سر. || بستن زن موی خود را در قفای خویش. || پیچاندن و مشوب کردن کار کسی را. ( از اقرب الموارد ).

عقص. [ ع َ ق َ ] ( ع مص ) بدخوی شدن. ( از منتهی الارب ). بخیل شدن و بدخوی گشتن. ( از اقرب الموارد ). بخیلی کردن و بدخو شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || پیچان گردانیدن شاخ گوسپند. ( منتهی الارب ). «اعقص » بودن تکه و «تیس ». ( از اقرب الموارد ). || حرون و سرکش شدن چهارپا بر کسی. ( از اقرب الموارد ).

عقص. [ ع َ ق َ ] ( ع مص ) در اصطلاح عروض خرم کردن مفاعلتن معصوب در بحر وافر. ( از اقرب الموارد ). افکندن میم مفاعلتن بعد ساکن نمودن لامش در بحر وافر. ( از منتهی الارب ). اجتماع خرم و عصب و کف باشد، یا بعبارة اخری جمع شدن خرم و نقص است. و نقص عبارت ازکف بعد از عصب می باشد، پس مفاعلتن به عمل نقص مفاعیل گردد، و به عمل خرم فاعیل شود، و چون فاعیل مستعمل نیست بجای او مفعول نهند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).

عقص. [ ع َ ق ِ ] ( ع ص ، اِ ) ریگ توده ای است برهم نشسته سخت که راه ندارد. || مرد بخیل. || زشتخوی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || گردن شکنبه. ( از اقرب الموارد ).

عقص. [ ع ِ ق َ ] ( ع اِ ) ج عِقصة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به عقصة شود.

عقص. [ ع ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عَقصاء. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به عَقصاء شود. || ج ِ أعقص. ( ناظم الاطباء ). رجوع به اعقص شود.

عقص. [ ع ُ ق َ ] ( ع اِ ) ج ِ عُقصة. ( اقرب الموارد ). رجوع به عُقصة شود.

عقص. [ ع ُ ق ُ ] ( ع اِ ) شکنبه. || ( ص ) مرد زفت. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) ج ِ عِقاص. ( اقرب الموارد ). رجوع به عِقاص شود.

عقص . [ ع َ ] (ع مص )بافتن موی را و تاب دادن ، و از آن جمله است «الخیر معقوص بنواصی الخیل »؛ یعنی نیکی گره خورده و بافته است در پیشانی اسبان . (از منتهی الارب ). تافتن موی . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بافتن موی را، و یا تاب دادن آن ، و یا پیچاندن آن بر سر. || بستن زن موی خود را در قفای خویش . || پیچاندن و مشوب کردن کار کسی را. (از اقرب الموارد).


عقص . [ ع ُ ق ُ ] (ع اِ) شکنبه . || (ص ) مرد زفت . (منتهی الارب ). || (اِ) ج ِ عِقاص . (اقرب الموارد). رجوع به عِقاص شود.


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عَقْص به بافتن و تابیدن موهای سر گفته می شود.
لغویان عقص را بر گردآوردن موها در میانه سر و بستن آنها؛ گردآوردن موها در وسط سر و بافتن و تابیدن آنها؛ تابیدن موها و داخل کردن انتهای آن ها در بن مو و گرفتن بخشی از موها و تابیدن و بستن آن ها و سپس رها کردن در پشت سر معنا کرده اند. برخی آن را به بافتن موها و قرار دادن آن ها همانند توده ای در جلوی سر بر روی پیشانی تعریف کرده اند. به موهایی که به گونه فوق بافته و بسته شده اند «معقوص» گویند.
کاربرد فقهی
از آن به مناسبت در باب صلات و حج سخن گفته اند.
← صلات
۱. ↑ جواهر الکلام، ج۱۱، ص ۸۳-۸۴.
...


کلمات دیگر: