کلمه جو
صفحه اصلی

عفا

فرهنگ فارسی

خر کره

لغت نامه دهخدا

عفا. [ ع َ ]( ع اِ ) زمین و شهر غفل که در وی پی کسی نیامده باشد. ( منتهی الارب ). شهری که اثری از ملک برای کسی در آن نباشد. ( از اقرب الموارد ). زمینی که کسی در آن نرفته و آثار آبادی در وی نبود. ( ناظم الاطباء ). || خرکره. ( منتهی الارب ). بچه حمیر را نامند و گفته اند یرنعام است. ( فهرست مخزن الادویه ). ولد حمار. و آن را به کسر اول نیز خوانده اند. ( از اقرب الموارد ).
- ابوالعفا ؛ کنیه خر. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ابوالعفاء در ترکیبات عفاء شود.

عفا. [ ع ِ ] ( ع اِ ) خرکره. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عَفا شود.

عفا. [ ع َ ](ع اِ) زمین و شهر غفل که در وی پی کسی نیامده باشد. (منتهی الارب ). شهری که اثری از ملک برای کسی در آن نباشد. (از اقرب الموارد). زمینی که کسی در آن نرفته و آثار آبادی در وی نبود. (ناظم الاطباء). || خرکره . (منتهی الارب ). بچه ٔ حمیر را نامند و گفته اند یرنعام است . (فهرست مخزن الادویه ). ولد حمار. و آن را به کسر اول نیز خوانده اند. (از اقرب الموارد).
- ابوالعفا ؛ کنیه ٔ خر. (ناظم الاطباء). و رجوع به ابوالعفاء در ترکیبات عفاء شود.


عفا. [ ع ِ ] (ع اِ) خرکره . (از اقرب الموارد). رجوع به عَفا شود.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عَفَا: عفو کرد -گذشت (کلمه عفو به معنای محو اثر است ، و کلمه مغفرت به معنای پوشاندن است )
ریشه کلمه:
عفو (۳۵ بار)

گذشت. بخشودن گناه. راغب گفته: عفو به معنی قصد گرفتن چیزی است گویند:«عَفاهُ وَ اعْتَفاهُ» او را قصد کرد برای اخذ آنچه نزد اوست. «عَفَا النَّبْتُ وَ الشَّجَرُ» علف و درخت قصد زیاد شدن کردند. در المیزان ذیل آیه 219 بقره پس از نقل قول راغب فرموده: «سپس عنایات کلامی باعث شده که این لفظ به معانی عدیده بیاید از قبیل بخشودن گناه، محو اثر و توسط در انفاق...» راغب عفو از ذنب را قصد ازاله گناه گفته است به نظر او تقریر . این است:«قَصَدَ اللَّهُ اِزالَةَ الذَّنْبِ عَنْکَ». به هر حال معنی معمول آن همان گذشت و بخشودن و نادیده گرفتن است مثل . . و چون پیوسته در قرآن با «عن» متعدّی شده حتماً باید آن را گذشت و چشم‏پوشی معنی کرد. عفّو: صیغه مبالغه است به معنی کثیرالعفو. . وآن ممجموعاًپنج بار در وصف حق تعالی آمده است. اکنون لازم است به چند آیه نظر کنیم: 1-. دقت در آیه نشان می‏دهد که «عَفَواً»به معنی کثرت در اموال است یعنی :گرفتاری‏ها را به فراوانی و راحتی و امان مبدل کردیم تا آنها به فراوانی و وسعت رسیده و گفتند(وجود سّراء و ضرّاء امتحان نیست بلکه) پدرانمان نیز گرفتاری و راحتی دیده‏اند و قرار دنیا همین است آنگاه فرماید:«فَاَخَذْناهُمْ بَغْتَةً». در آیه زیر که عبارت اخرای آیه فوق است جمله «فَتَحْناعَلَیْهِمْ اَبْوابَ کُِلّ شَیْ‏ءٍ»به جای «حَتَّی عَفَواْ» آمده است. . بنابراین «عَفَواْ»در آیه زیادشدن و به فراوانی رسیدن است. اهل تفسیر نیز آن را کثرت معنی کرده‏اند المیزان بعید نمی‏داند که «عَفَواْ» به‏معنی محو باشد یعنی با حسنه بعدی آثار سیئه گذشته را محو کردند... ولی نگارنده با استناد به آیه 44 سوره انعام که نقل شد معنی کثرت را ترجیح می‏دهم. 2- .ظاهر آن است که مراد از «یعفو الذی...» زوج است و مراد از عفو دادن تمام مهر است. یعنی در صورت تعیین مهر اگر قبل از دخول طلاق دادید نصف مهر را باید بدهید مگر آنکه زنان عفو کنند و نگیرند و یا مردی که عقد نکاح در دست اوست عفو کند و همه مهر را بدهد. گفته‏اند: مراد از «یَعْفُوَالَّذی...»ولّی زن است ولی پس از نکاح که شوهر طلاق می‏دهد دیگر عقده نکاح در دست ولّی نیست بلکه در دست شوهر است که می‏تواند طلاق بدهد و ندهد. ولی در روایات کثیری ازائمه علیهم‏السلام نقل شده که مراد از «بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ» ولّی زن است که او نیز می‏تواند از مهر صرف نظر کند در این صورت مراد از آیه آن است که زوج باید نصف مهر را بدهد مگر آنکه زوجه و یا ولّی او گذشت کند در تفسیر عیاشی 8 روایت در این زمینه نقل شده است. به نقل المیزان در بعض روایات اهل سنت از رسول خدا«صلی‏اللَّه‏علیه‏وآله» و علی «علیه‏السلام» نقل شده که «اَلَّذی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ»زوج است . ناگفته نماند:می‏شود «بِیَدِهِ عُقْدَةُالنِّکاحِ» را شامل زوج و ولّی هردو دانست النهایه باید گفت: روایات بشّق دوم ناظراند. 3-. به قرینه آیه . مراد از «اَلعْفَوْ» حدّ وسط است یعنی تو را پرسند از چه انفاق کنند بگو: حدّ وسط و مناسب حال را انفاق کنید. گویا تعیین شی‏ء انفاق شده مهم نبوده لذا در جواب از آن عدول و محل مورد لزوم بیان گردیده است. در روایات اهل بیت علیهم‏السلام نیز حدّ وسط و کفاف نقل شده است در تفسیر عیاشی چهار حدیث در این زمینه آمده و در روایت عبدالرحمن، امام صادق «علیه‏السلام» آیه «اَلَّذینَ اِذااَنْفَقُوا...» راکه نقل شد در آیه مانحن فیه تلاوت فرموده‏اند.


کلمات دیگر: