فلسفه افلاطونی نوین یا نوافلاطونی (به انگلیسی: Neoplatonism)، آخرین مکتب فلسفهٔ یونان بود. فلوطین، فیلسوف یونانی، شکل قطعی فلسفهٔ افلاطونی نوین را در قرن سوم میلادی به آن بخشید. فیلسوفان دنیای کهن و همچنین فیلسوفان دوران رنسانس-که امروزه، جزو فلسفه دانان «نوافلاطونی»، طبقه بندی می شوند-، خودشان را «افلاطونی» می خواندند.
فلسفه نوافلاطونی به بسط نظریات فلسفی افلاطون در قرن۳بعد از میلاد مسیح اطلاق می شود که توسط پلوتینوس صورت گرفت. تحلیل و بررسی نظریات افلاطون بلافاصله در زمان وی و بعد از آن توسط ارسطو صورت می گرفت. بین زمان افلاطون تا فلسفه نوافلاطونی حدوداً ۶قرن فاصله بود که به این دوره، فلسفه میان افلاطونی می گفتند.کلمهٔ «نوافلاطونی» از نظر دوره تاریخی به زمان ۳قرن پس از میلاد مسیح اشاره می کند، دوره ای که پلوتینوس و دیگر پیروان افلاطون به تحلیل نظریات او پرداختند.از نظر فلسفه نوافلاطونی تازگی تحلیل های پلو تینوس را نشان می دهد. البته قبل از پلوتینوس نیز رسم تحلیل افلاطون وجود داشته اما اینطور تصور می شود که تحلیل های پلوتینوس تفاوت های اساسی با تحلیل های قبلی داشته. تا مدت ها تصور می شد که فلسفه نوافلاطونی همان فرضیات افلاطون است. تا در اوایل قرن ۱۹دین شناس المانی «فردریش شلایرماخر» به عنوان اولین متفکر در این زمینه شناخته شد. او بر این باور بود که فلسفه نوافلاطونی متفاوت از فلسفه افلاطونی است.
فلسفه نو افلاطونی اساساً دیدگاه های متافیزیکی و شناختی است. نوعی از وحدت و چندخدایی. به عنوان نوعی از عرفان، فلسفه نوافلاطونی شامل بخش های نظری و عملی است که بخش اول به وجود جهان غیر مادی و نشئت انسان از منبعی غیر مادی و معنوی اشاره دارد و بخش دوم شامل راهکارهای بازگشت به سوی این منبع است. در این فلسفه جهان مادی تنها تقلیدی از جهان معنوی یا واحد است.
یکی از باورهای فلسفه نوافلاطونی جهان واحد یا جهان ذات است. طبق این نگرش واقعیت اول بسیار ساده وغیر قابل وصف و شناخت است. این واقعیت اول یا همان جهان واحد آفریننده این جهان مادی است که در ان واقعیت اول به دو صورت خرد و نفس تحقق می یابد. این واقعیت و جهان واحد بسیار ساده است که می توان گفت اصلاً به هیچ وجه نمی توان آن را تعریف کرد.
فلسفه نوافلاطونی به بسط نظریات فلسفی افلاطون در قرن۳بعد از میلاد مسیح اطلاق می شود که توسط پلوتینوس صورت گرفت. تحلیل و بررسی نظریات افلاطون بلافاصله در زمان وی و بعد از آن توسط ارسطو صورت می گرفت. بین زمان افلاطون تا فلسفه نوافلاطونی حدوداً ۶قرن فاصله بود که به این دوره، فلسفه میان افلاطونی می گفتند.کلمهٔ «نوافلاطونی» از نظر دوره تاریخی به زمان ۳قرن پس از میلاد مسیح اشاره می کند، دوره ای که پلوتینوس و دیگر پیروان افلاطون به تحلیل نظریات او پرداختند.از نظر فلسفه نوافلاطونی تازگی تحلیل های پلو تینوس را نشان می دهد. البته قبل از پلوتینوس نیز رسم تحلیل افلاطون وجود داشته اما اینطور تصور می شود که تحلیل های پلوتینوس تفاوت های اساسی با تحلیل های قبلی داشته. تا مدت ها تصور می شد که فلسفه نوافلاطونی همان فرضیات افلاطون است. تا در اوایل قرن ۱۹دین شناس المانی «فردریش شلایرماخر» به عنوان اولین متفکر در این زمینه شناخته شد. او بر این باور بود که فلسفه نوافلاطونی متفاوت از فلسفه افلاطونی است.
فلسفه نو افلاطونی اساساً دیدگاه های متافیزیکی و شناختی است. نوعی از وحدت و چندخدایی. به عنوان نوعی از عرفان، فلسفه نوافلاطونی شامل بخش های نظری و عملی است که بخش اول به وجود جهان غیر مادی و نشئت انسان از منبعی غیر مادی و معنوی اشاره دارد و بخش دوم شامل راهکارهای بازگشت به سوی این منبع است. در این فلسفه جهان مادی تنها تقلیدی از جهان معنوی یا واحد است.
یکی از باورهای فلسفه نوافلاطونی جهان واحد یا جهان ذات است. طبق این نگرش واقعیت اول بسیار ساده وغیر قابل وصف و شناخت است. این واقعیت اول یا همان جهان واحد آفریننده این جهان مادی است که در ان واقعیت اول به دو صورت خرد و نفس تحقق می یابد. این واقعیت و جهان واحد بسیار ساده است که می توان گفت اصلاً به هیچ وجه نمی توان آن را تعریف کرد.
wiki: فلسفه نوافلاطونی