feed (فعل)جلو بردن، طعمه کردن، خوراک دادن، پروردن، سیر کردن، خوردن، خوراندن، قورت دادن، غذا دادن، چراندن، تغذیه کردن، خواربار تامین کردنbait (فعل)طعمه کردن، طعمه دادن، طعمه به قلاب ماهیگیری بستن، خوراک دادنprey (فعل)طعمه کردن، صید کردن، دستخوش ساختن
طعمه کردن. [ طُ م َ / م ِ ک َ دَ] ( مص مرکب ) غذا قرار دادن. قوت ساختن : همای کُش تر از این کرکسان جیفه نهادندیده ام که ز عنقا کنند طعمه عقاب.خاقانی.مست مکن عقل ادب ساز راطعمه گنجشک مکن باز را.نظامی.