کلمه جو
صفحه اصلی

صرف نظر کردن


مترادف صرف نظر کردن : اغماض، چشم پوشی، گذشتن

برابر پارسی : دل فروبستن، چشم پوشی کردن | چشم پوشی کردن، دل فروبستن

فارسی به انگلیسی

render, relinquish
abandon
, withdraw, renounce, resign, surrender, waive

render


فارسی به عربی

امتنع عنه، انس , انسحب

امتنع عنه


مترادف و متضاد

call off (فعل)
منحرف کردن، صرف نظر کردن

forbear (فعل)
احتراز کردن، صرف نظر کردن، خودداری کردن، اجتناب کردن از، خودداری کردن از، امساک کردن، گذشت کردن، گذشتن از

betake (فعل)
بخشیدن، توصیح کردن، واگذاردن، رفتن، صرف نظر کردن

pass up (فعل)
رد کردن، صرف نظر کردن

withdraw (فعل)
صرف نظر کردن، با تعظیم خارج شدن، کنار کشیدن، عقب کشیدن، عقب زدن، عقب نشستن، باز گرفتن، بازگیری کردن

forget (فعل)
صرف نظر کردن، فراموش کردن، پشت سرگذاشتن

withdrawal (اسم)
باز گرفتن، بازگیری، صرفنظر کردن

فرهنگ فارسی

صرف نظر

لغت نامه دهخدا

صرف نظر کردن. [ ص َ ف ِ ن َ ظَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) صرف نظر. چشم پوشی. اغماض. تعمیة. غمض عین. رجوع به صرف نظر شود.

پیشنهاد کاربران

کوتاه آمدن

چشم پوشیدن

- گام از چیزی برداشتن ؛ از سر چیزی گذشتن. ازآن طمع بریدن. از آن چشم پوشیدن :
خواهی که رسی به کام بردار دوگام
یک گام ز دنیا و دگر گام از کام
بشنو سخنی نکو ز پیر بسطام
از دانه طمع ببر که رستی از دام.
منسوب به بایزید بسطامی ( از انجمن آرای ناصری ) .

دل برداشتن. [ دِ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) دل برگرفتن. دل کندن. دست کشیدن. قطع علاقه کردن. صرف نظر نمودن. قطع امید کردن. امیدی نداشتن :
دل از دنیا بردار به خانه بنشین پست
فرابند در خانه به فلج و به پژاوند.
رودکی.
کار دل برداشتن از ولایت و سستی رای بدان منزلت رسید که. . . ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 672 ) . امیر دل از وی برداشت. ( تاریخ بیهقی ص 364 ) . از شغل هائی که بدیشان مفوّض بود. . . استعفا خواستند و دلها از ما و کارهای ما برداشتند. ( تاریخ بیهقی ص 334 ) .
چو ابر از شوربختی شد نمکبار
دل از شیرین شورانگیز بردار.
نظامی.
کس این کند که دل از یار خویش بردارد
مگر کسی که دل از سنگ سخت تر دارد.
سعدی.
نبایدبستن اندر چیز کس دل
که دل برداشتن کاریست مشکل.
سعدی.
سست پیمانا به یک ره دل ز ما برداشتی
آخر ای بدعهد سنگین دل چرا برداشتی.
سعدی.

از سر چیزی درگذشتن ؛ از آن صرفنظر کردن. فروگذاشتن آن :
هر آن کس کز اندرز من درگذشت
همه رنج او پیش من باد گشت.
فردوسی.


کلمات دیگر: