صحرانشین. [ ص َ ن ِ ] ( نف مرکب ) مقابل روستانشین. بادیه نشین. چادرنشین.تازی. وبر. بادی :
مهره نگر گو مباش افعی مردم گزای
نافه طلب گو مباش آهوی صحرانشین.
خاقانی.
کرد صحرانشین کوه نورد
چون بیابانیان بیابان گرد.
نظامی.
احشام و صحرانشینان دو صنف بوده اند. ( تاریخ قم ص 113 ).
چه خوش گفت بهرام صحرانشین
چو یکران توسن زدش بر زمین.
سعدی.
سگی پای صحرانشینی گزید
بخشمی که زهرش ز دندان چکید.
سعدی.
هزار سال گذشت از مصیبت مجنون
هنوز مردم صحرانشین سیه پوشند.
بابافغانی.
دزدان را در میان هر قومی از صحرانشینان و دیه نشینان دوستان و شریکان بودند.( تاریخ غازان خان ص 278 ). و رجوع به صحرارو شود.