کلمه جو
صفحه اصلی

غیاظ

لغت نامه دهخدا

غیاظ. ( ع اِ ) بمعنی غَناظ ( غِناظ ) است. غم و محنت و رنج. ( از اقرب الموارد ). یقال : فعل ذلک غیاظک و غیاضَیک کغناضیک ؛ یعنی آن کار را کرد تا ترا در رنج و مشقت اندازد.( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ).

غیاظ. [ غ َی ْ یا ] ( ع ص ) بسیار غیظآرنده. بسیار خشمناک. صیغه مبالغه از غیظ. حضین بن منذر گوید :
و سمیت غیاظاً و لست بغائظ
عدواً ولکن للصدیق تغیظ.
( از لسان العرب ذیل غیظ ).

غیاظ. [غ َی ْ یا ] ( اِخ ) ابن حضین بن منذر. از قبیله بنی عمروبن شیبان ذهلی سدوسی و از سوارانی بود که در جنگ صفین رایت علی ( ع ) را به دست داشت. رجوع به لسان العرب ذیل غیظ و هم غَیّاظ بمعنی «بسیار غیظآرنده » شود.

غیاظ. [ غ َی ْ یا ] ( اِخ ) ابن مصعب. از بنی صبةبن أدد. رؤبه و به روایتی عجاج گوید :
و سیف غیاظ لهم غناظا
نعلو به ذا العضل الجواظا.
( از منتهی الارب ) ( تاج العروس ).

غیاظ. (ع اِ) بمعنی غَناظ (غِناظ) است . غم و محنت و رنج . (از اقرب الموارد). یقال : فعل ذلک غیاظک و غیاضَیک کغناضیک ؛ یعنی آن کار را کرد تا ترا در رنج و مشقت اندازد.(از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).


غیاظ. [ غ َی ْ یا ] (اِخ ) ابن مصعب . از بنی صبةبن أدد. رؤبه و به روایتی عجاج گوید :
و سیف غیاظ لهم غناظا
نعلو به ذا العضل الجواظا.

(از منتهی الارب ) (تاج العروس ).



غیاظ. [ غ َی ْ یا ] (ع ص ) بسیار غیظآرنده . بسیار خشمناک . صیغه ٔ مبالغه از غیظ. حضین بن منذر گوید :
و سمیت غیاظاً و لست بغائظ
عدواً ولکن للصدیق تغیظ.

(از لسان العرب ذیل غیظ).




غیاظ. [غ َی ْ یا ] (اِخ ) ابن حضین بن منذر. از قبیله ٔ بنی عمروبن شیبان ذهلی سدوسی و از سوارانی بود که در جنگ صفین رایت علی (ع ) را به دست داشت . رجوع به لسان العرب ذیل غیظ و هم غَیّاظ بمعنی «بسیار غیظآرنده » شود.



کلمات دیگر: