کلمه جو
صفحه اصلی

عفز

لغت نامه دهخدا

عفز. [ ع َ ]( ع مص ) بازی کردن مرد با اهل خود. || خوابانیدن شتر را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

عفز. [ ع َ ] ( ع اِ ) چهار مغز مأکول که خورده شود. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). جوز و گردو. ( ناظم الاطباء ). عَفاز. ( اقرب الموارد ). رجوع به عفاز شود.

عفز. [ ع َ ] (ع اِ) چهار مغز مأکول که خورده شود. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). جوز و گردو. (ناظم الاطباء). عَفاز. (اقرب الموارد). رجوع به عفاز شود.


عفز. [ ع َ ](ع مص ) بازی کردن مرد با اهل خود. || خوابانیدن شتر را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: