کلمه جو
صفحه اصلی

عفه

عربی به فارسی

عفت وعصمت , پاکدامني , نجابت


فرهنگ فارسی

باقی شیر در پستان چهارپایان پس از اینکه بچه آنها غالب آنرا مکیده باشد گنده پیر عجوز

لغت نامه دهخدا

عفه. [ ع ُف ْ ف َ ] ( اِ ) پوستین پوست بره که موی آن بغایت نرم باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). پوستین از پوست بره که مویکی نرم دارد. ( صحاح الفرس ) :
روی هر یک چون دو هفته گرد ماه
جامه شان عفه سموریشان کلاه.
رودکی.

عفة. [ ع َف ْ ف َ ] (ع ص ) مؤنث عَف ّ. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زن پارسا. (ناظم الاطباء). ج ، عَفّات . (اقرب الموارد). رجوع به عَف ّ شود.


عفة. [ ع ِف ْ ف َ ] (ع اِمص ) عفت . ترک شهوات در هر چیز، و در بین نصرانیان بیشتر بر ترک شهوات بدنی و پاکیزگی جسد و «تبتل » اطلاق شود. (از اقرب الموارد). پارسائی و احتراز از محرمات خصوصاً از شهوات حرام . (از آنندراج ). پارسائی و نهفتگی . (دهار). هیئتی است قوه ٔ شهویه را متوسط بین فجور، که افراط در آن قوه است و خمود، که تفریط آن است . (از تعریفات جرجانی ). رجوع به عفّت شود.


عفة. [ ع ِف ْ ف َ ] (ع مص ) به معنی مصدر عَفاف است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). از حرام بازاستادن و پرهیزگاری کردن . (مقدمة اللغةمیر سیدشریف جرجانی ). نهفتگی کردن . (المصادر زوزنی ). بازایستادن از زشتی . (دهار). رجوع به عَفاف شود.


عفة. [ ع ُف ْف َ ] (ع اِ) باقی شیر در پستان . (منتهی الارب ). باقی شیر در پستان چهارپایان پس از اینکه بچه ٔ آنها غالب آن را مکیده باشد. (از اقرب الموارد). || گنده پیر. (منتهی الارب ). عجوز. (اقرب الموارد). || ماهیی است بی پشیز کوچک سپیدرنگ ، مطبوخ آن به ذائقه ٔ برنج ماند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: