کلمه جو
صفحه اصلی

فسیحی

لغت نامه دهخدا

فسیحی. [ ف َ ] ( ص نسبی ) منسوب به فسیح. رجوع به فسیح شود.

فسیحی. [ ف َ ] ( اِخ ) اصلش از اردستان از توابع اصفهان و کیفیت سایر احوالش از نظر پنهان است. این دو مطلع از اوست :
گهی که بر دلت از دیگری غباری هست
مگر بخاطرت آید که خاکساری هست.
و دیگر:
کدام دل که بر او زخمی از خدنگ تو نیست
تو صلح اگر نکنی کس حریف جنگ تو نیست.
( از آتشکده آذر چ سنگی ص 184 ).

فسیحی . [ ف َ ] (اِخ ) اصلش از اردستان از توابع اصفهان و کیفیت سایر احوالش از نظر پنهان است . این دو مطلع از اوست :
گهی که بر دلت از دیگری غباری هست
مگر بخاطرت آید که خاکساری هست .
و دیگر:
کدام دل که بر او زخمی از خدنگ تو نیست
تو صلح اگر نکنی کس حریف جنگ تو نیست .

(از آتشکده ٔ آذر چ سنگی ص 184).



فسیحی . [ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به فسیح . رجوع به فسیح شود.



کلمات دیگر: