کلمه جو
صفحه اصلی

قسطانی

لغت نامه دهخدا

قسطانی. [ ق ُ نی ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به قسطانة، و آن را کشتانه نیز خوانند. ( اللباب ). رجوع به قسطانة شود.

قسطانی. [ ق ُ نی ی ] ( ع اِ ) قوس قزح. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قُسطان و قسطانة شود.

قسطانی. [ ق ُ نی ی ] ( اِخ ) محمدبن مفضل بن عروةبن خالدبن زیدبن زیادبن میمون رازی. مولی علی بن ابی طالب ( ع ) و از راویان است. وی از محمدبن خالدبن حرملة عبدی و هدبةبن خالد و جز آنان روایت کند و از او حمزةبن عبداﷲ مالکی و محمدبن مخلد و ابوبکر شافعی و ابن ابی حاتم و جز ایشان روایت دارند. وی مردی راستگو بود. ( اللباب ).

قسطانی . [ ق ُ نی ی ] (اِخ ) محمدبن مفضل بن عروةبن خالدبن زیدبن زیادبن میمون رازی . مولی علی بن ابی طالب (ع ) و از راویان است . وی از محمدبن خالدبن حرملة عبدی و هدبةبن خالد و جز آنان روایت کند و از او حمزةبن عبداﷲ مالکی و محمدبن مخلد و ابوبکر شافعی و ابن ابی حاتم و جز ایشان روایت دارند. وی مردی راستگو بود. (اللباب ).


قسطانی . [ ق ُ نی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قسطانة، و آن را کشتانه نیز خوانند. (اللباب ). رجوع به قسطانة شود.


قسطانی . [ ق ُ نی ی ] (ع اِ) قوس قزح . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قُسطان و قسطانة شود.



کلمات دیگر: