عفک. [ ع َ ] ( ع مص ) استوار نکردن سخن را و ناسره گفتن آنرا. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بازداشتن از حاجت. || مماطلت کردن حق کسی را. || سخت گول گردیدن. ( از منتهی الارب ). بسیار احمق شدن. ( از اقرب الموارد ). عَفَک. رجوع به عفک شود.
عفک. [ ع َ ف َ ] ( ع مص ) سخت گول گردیدن. ( از منتهی الارب ). بسیار احمق شدن. ( از اقرب الموارد ). عَفک. رجوع به عفک شود.
عفک. [ ع َ ف ِ ] ( ع ص ) گول. ( منتهی الارب ).
عفک. [ ع ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عَفکاء. ( اقرب الموارد ). رجوع به عفکاء شود.
عفک. [ ع َ ف َ ] ( ع مص ) سخت گول گردیدن. ( از منتهی الارب ). بسیار احمق شدن. ( از اقرب الموارد ). عَفک. رجوع به عفک شود.
عفک. [ ع َ ف ِ ] ( ع ص ) گول. ( منتهی الارب ).
عفک. [ ع ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عَفکاء. ( اقرب الموارد ). رجوع به عفکاء شود.