کلمه جو
صفحه اصلی

غیدان

لغت نامه دهخدا

غیدان. [ غ َ ] ( ع اِ ) اول جوانی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): غیدان شباب ؛ اول جوانی. ( از اقرب الموارد ).

غیدان. [ غ َ ] ( اِخ ) موضعی است در یمن. ( منتهی الارب ). این موضع بنام غیدان بن حجربن ذی رعین بن زیدبن سهل بن عمروبن قیس بن معاویةبن جشم بن عبدشمس بن وائل حیری منسوب است. افوه ازدی گوید:
جلبنا الخیل من غیدان حتی
وقعناهن ایمن من صناف.
( از معجم البلدان ) ( تاج العروس ).

غیدان . [ غ َ ] (اِخ ) موضعی است در یمن . (منتهی الارب ). این موضع بنام غیدان بن حجربن ذی رعین بن زیدبن سهل بن عمروبن قیس بن معاویةبن جشم بن عبدشمس بن وائل حیری منسوب است . افوه ازدی گوید:
جلبنا الخیل من غیدان حتی
وقعناهن ایمن من صناف .

(از معجم البلدان ) (تاج العروس ).



غیدان . [ غ َ ] (ع اِ) اول جوانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ): غیدان شباب ؛ اول جوانی . (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: