کلمه جو
صفحه اصلی

فشق

لغت نامه دهخدا

فشق . [ ف َ ش َ ] (ع مص ) پراکندن نفس از آزمندی . || دور شدن فاصله دو شاخ آهو. (از اقرب الموارد). || دویدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) شادمانی . || دوری میان دو سرون و میان دو سر پستان پیشین ناقه . (منتهی الارب ). تباعد میان دو شاخ . (از اقرب الموارد).


فشق. [ ف َ ] ( ع مص ) نوعی از خوردن سخت. ( منتهی الارب ). || شکستن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || به لهو و لعب برخاستن قوم به سبب بسیاری مال و اسباب دنیا. ( منتهی الارب ).

فشق. [ ف َ ش َ ] ( ع مص ) پراکندن نفس از آزمندی. || دور شدن فاصله دو شاخ آهو. ( از اقرب الموارد ). || دویدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) شادمانی. || دوری میان دو سرون و میان دو سر پستان پیشین ناقه. ( منتهی الارب ). تباعد میان دو شاخ. ( از اقرب الموارد ).

فشق . [ ف َ ] (ع مص ) نوعی از خوردن سخت . (منتهی الارب ). || شکستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || به لهو و لعب برخاستن قوم به سبب بسیاری مال و اسباب دنیا. (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: