کلمه جو
صفحه اصلی

قسطل

فرهنگ فارسی

( اسم ) شاه بلوط . توضیح به نظر می آید که محرف معرب قسطن باشد .
دهی است در ترکیه نزدیک بروسا

لغت نامه دهخدا

قسطل. [ق ُ طُ ] ( معرب ، اِ ) شاه بلوط. آن را به عربی بلوطالملک خوانند. ( از برهان ).

قسطل. [ ق َ طَ ] ( ع اِ ) غبار. ( منتهی الارب ). غبار ساطع. ( اقرب الموارد ). گَرد لشکر. در فقه ثعالبی آمده که آن مخصوص به غباری است که در جنگ برمیخیزد. ( اقرب الموارد ). رجوع به قسطال و قسطلان و قسطول شود. || به لغت شامی ، جای جدا شدن آبها ازیکدیگر. ( معجم البلدان ). || اُم قَسْطَل ؛بلا و سختی. ( منتهی الارب ). داهیة. ( اقرب الموارد ).

قسطل. [ ق َ طَ ] ( اِخ ) موضعی است به شام. ( اللباب ). موضعی است میان حمص و دمشق ، و گویند نام قصبه ای است. ( معجم البلدان ).

قسطل. [ ق َ طَ ] ( اِخ ) قصری است ازقلعه های رومیان قدیم در مشرق اردن که ولید دوم برای شکار و گردش بدان قصر اقامت میکرد. ( ذیل المنجد ).

قسطل. [ ق َ طَ ] ( اِخ ) دهی است در ترکیه نزدیک بروسا. ( ذیل المنجد ).

قسطل . [ ق َ طَ ] (اِخ ) قصری است ازقلعه های رومیان قدیم در مشرق اردن که ولید دوم برای شکار و گردش بدان قصر اقامت میکرد. (ذیل المنجد).


قسطل . [ ق َ طَ ] (اِخ ) دهی است در ترکیه نزدیک بروسا. (ذیل المنجد).


قسطل . [ ق َ طَ ] (اِخ ) موضعی است به شام . (اللباب ). موضعی است میان حمص و دمشق ، و گویند نام قصبه ای است . (معجم البلدان ).


قسطل . [ ق َ طَ ] (ع اِ) غبار. (منتهی الارب ). غبار ساطع. (اقرب الموارد). گَرد لشکر. در فقه ثعالبی آمده که آن مخصوص به غباری است که در جنگ برمیخیزد. (اقرب الموارد). رجوع به قسطال و قسطلان و قسطول شود. || به لغت شامی ، جای جدا شدن آبها ازیکدیگر. (معجم البلدان ). || اُم ّقَسْطَل ؛بلا و سختی . (منتهی الارب ). داهیة. (اقرب الموارد).


قسطل . [ق ُ طُ ] (معرب ، اِ) شاه بلوط. آن را به عربی بلوطالملک خوانند. (از برهان ).



کلمات دیگر: