کلمه جو
صفحه اصلی

غیفی

لغت نامه دهخدا

غیفی. [ غ َ ] ( اِخ ) حسین بن ادریس بن عبدالکبیر مولی عثمان بن عفان ، مکنی به ابوعلی. از سلمةبن شبیب روایت دارد. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ). در منتهی الارب و قاموس غیقی ( به قاف ) آمده و صحیح غیفی است. رجوع به غیفة و غیقة شود.

غیفی. [ غ َ ] ( اِخ ) عمروبن ادریس بن عبدالکریم ، مکنی به ابوالطیب. برادر حسین بن ادریس محدث بود و به سال 321 هَ. ق. درگذشت. ( از تاج العروس ) ( از منتهی الارب ). در منتهی الارب و قاموس غیقی ( به قاف ) آمده و صحیح غیفی است. رجوع به غیفة و غیقة شود.

غیفی . [ غ َ ] (اِخ ) حسین بن ادریس بن عبدالکبیر مولی عثمان بن عفان ، مکنی به ابوعلی . از سلمةبن شبیب روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2). در منتهی الارب و قاموس غیقی (به قاف ) آمده و صحیح غیفی است . رجوع به غیفة و غیقة شود.


غیفی . [ غ َ ] (اِخ ) عمروبن ادریس بن عبدالکریم ، مکنی به ابوالطیب . برادر حسین بن ادریس محدث بود و به سال 321 هَ . ق . درگذشت . (از تاج العروس ) (از منتهی الارب ). در منتهی الارب و قاموس غیقی (به قاف ) آمده و صحیح غیفی است . رجوع به غیفة و غیقة شود.



کلمات دیگر: