شبم
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شبم. [ ش َ ب َ ] ( ع اِ ) سرما. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( ص ) ماءشَبَم ؛ آب سرد. ( از منتهی الارب ). || آنکه احساس سردی کند از گرسنگی و یا بدون آن. ( ناظم الاطباء ). سرمازده با گرسنگی یا عام است. ( منتهی الارب ).
شبم. [ ش َ ب َ ] ( ع مص ) سرد شدن. ( منتهی الارب ).
شبم. [ ش ِب ْ ب َ ] ( ع اِ ) چوب پتفوزبندِ بزغاله. ( اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). رجوع به شبام شود.
شبم. [ ش َ ب َ ] ( ع ص ) سرد. مطر شَبِم ؛ یعنی باران سرد. ( از ذیل اقرب الموارد ). غداة شَبِم ؛ روز سرد. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) سلاح. ( ازذیل اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || سم.( از ذیل اقرب الموارد ). زهر بدان جهت که سرد کند. ( منتهی الارب ). || موت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مرگ. || سرمازده با گرسنگی یا عام است. ( منتهی الارب ). || سرما. ( از اقرب الموارد ). || گرسنگی. ( از اقرب الموارد ).
شبم . [ ش َ ] (ع مص ) چوب پتفوزبند را در دهان بزغاله کردن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
شبم . [ ش َ ب َ ] (ع اِ) سرما. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (ص ) ماءشَبَم ؛ آب سرد. (از منتهی الارب ). || آنکه احساس سردی کند از گرسنگی و یا بدون آن . (ناظم الاطباء). سرمازده با گرسنگی یا عام است . (منتهی الارب ).
شبم . [ ش َ ب َ ] (ع ص ) سرد. مطر شَبِم ؛ یعنی باران سرد. (از ذیل اقرب الموارد). غداة شَبِم ؛ روز سرد. (از اقرب الموارد). || (اِ) سلاح . (ازذیل اقرب الموارد) (از متن اللغة). || سم .(از ذیل اقرب الموارد). زهر بدان جهت که سرد کند. (منتهی الارب ). || موت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرگ . || سرمازده با گرسنگی یا عام است . (منتهی الارب ). || سرما. (از اقرب الموارد). || گرسنگی . (از اقرب الموارد).
شبم . [ ش َ ب َ ] (ع مص ) سرد شدن . (منتهی الارب ).
شبم . [ ش ِب ْ ب َ ] (ع اِ) چوب پتفوزبندِ بزغاله . (اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به شبام شود.