رتو
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
رتو. [ رُ ت ُوو ] ( ع مص ) رَتْو. ( ناظم الاطباء ). اشاره کردن بسر خود و گام زدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به رَتْو شود. || گام زدن. ( از اقرب الموارد ). || رُتِی َ فی ذرعه ( بصورت مجهول )؛ نیروی بازوی او شکسته شد و یارانش از وی پراکندند. ( از اقرب الموارد ). || سست بازو گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || ضمیمه کردن بر چیزی. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به رَتْو شود.
رتو. [ ] ( هندی ، اِ ) رخ و مهره معروف شطرنج. ( از الجماهر ص 39 ).
رتو. [ ] (هندی ، اِ) رخ و مهره ٔ معروف شطرنج . (از الجماهر ص 39).
رتو. [ رَت ْوْ ] (ع مص ) سست و فروهشته گردانیدن چیزی را، و آن از اضداد است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سست کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). ضعیف کردن ، و آن از اضداد است . (دهار). || بستن و سخت کردن چیزی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). سخت کردن . (مصادراللغة زوزنی ) (از اقرب الموارد). استوار کردن چیزی را، و آن از اضداد است . (منتهی الارب ). || دلو به رفق کشیدن از چاه . (تاج المصادر بیهقی ). کشیدن دلو را به نرمی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رتو به چیزی ؛ ضمیمه کردن آن را. (از اقرب الموارد). || قوی گردانیدن قلب را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گام زدن . (از اقرب الموارد)(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || اشاره کردن به سر خود. (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || سست بازو گردانیدن . (ناظم الاطباء).
رتو. [ رُ ت ُوو ] (ع مص ) رَتْو. (ناظم الاطباء). اشاره کردن بسر خود و گام زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به رَتْو شود. || گام زدن . (از اقرب الموارد). || رُتِی َ فی ذرعه (بصورت مجهول )؛ نیروی بازوی او شکسته شد و یارانش از وی پراکندند. (از اقرب الموارد). || سست بازو گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ضمیمه کردن بر چیزی . (از اقرب الموارد). و رجوع به رَتْو شود.
دانشنامه عمومی
گیلی اسکاتلندی: Ràthach
NT1370