کلمه جو
صفحه اصلی

سبیج

فرهنگ فارسی

شپش

لغت نامه دهخدا

سبیج . [ س ِ ] (اِ) شپش (لهجه ٔ قزوین ).


سبیج.[ س َ ] ( معرب ، اِ ) شاماکچه. ( منتهی الارب ). || جامه ای است از صوف سیاه. ( منتهی الارب ). بقیر. واصل آن بفارسی شبی است و آن پیراهن است. ( از اقرب الموارد ). رجوع به بقیر و المعرب جوالیقی ص 182 شود.

سبیج. [ س ِ ] ( اِ ) شپش ( لهجه قزوین ).

سبیج .[ س َ ] (معرب ، اِ) شاماکچه . (منتهی الارب ). || جامه ای است از صوف سیاه . (منتهی الارب ). بقیر. واصل آن بفارسی شبی است و آن پیراهن است . (از اقرب الموارد). رجوع به بقیر و المعرب جوالیقی ص 182 شود.



کلمات دیگر: