( خبر آوردن ) سخن چینی کردن بردن خبر از مکانی بمکان دیگر بجهت نمامی .
خبر اوردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( خبر آوردن ) خبر آوردن. [ خ َ ب َ وَ دَ ] ( مص مرکب ) سخن چینی کردن. بردن خبر از مکانی به مکان دیگر به جهت نمامی. || سعایت کردن. غمازی کردن. || اطلاع از امری دادن. کسی را با نقل خبر از امری مطلع کردن :
زیرا که درختی که مر او را نشناسی
بارش خبر آرد که بود دست نهالش.
برگت خبر آرد ز روی حوا.
ز حال من بحقیقت خبر مر ایشان را.
وفد منصور همی آید و رفد مرفود.
گر ز آمدنت خبر بیارند
من جان بدهم بمژدگانی.
زیرا که درختی که مر او را نشناسی
بارش خبر آرد که بود دست نهالش.
ناصرخسرو
بارت خبر آرد از آب حیوان برگت خبر آرد ز روی حوا.
ناصرخسرو.
خبر بیاور از ایشان بمن چو داده بوی ز حال من بحقیقت خبر مر ایشان را.
ناصرخسرو.
خبر آورد مبشر که ز بطنان عراق وفد منصور همی آید و رفد مرفود.
سعدی.
|| پیغام آوردن : گر ز آمدنت خبر بیارند
من جان بدهم بمژدگانی.
سعدی ( طیبات ).
کلمات دیگر: