از کتاب حدود العالم که بسال ۳۷۲ هجری قمری تالیف شده چنان استنباط میشود که سبیجه نوعی حیوان است از قبیل سمور و سنجاب و فنک و جز آن .
سبیجه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( سبیجة ) سبیجة. [ س َ ج َ ] ( معرب ، اِ ) گلیم سیاه. || شاماکچه. ( منتهی الارب ). || لباس سیاه. || بقیر. ( اقرب الموارد ). رجوع به سبیج شود.
سبیجه. [ ] ( اِ ) از کتاب حدود العالم که بسال 372 هَ.ق. تألیف شده چنان استنباط می شود که سبیجه نوعی حیوان است از قبیل سمور و سنجاب و فنک و جز آن : و از این ناحیت [ تغزغز ] مشک بسیار خیزد و روباه سیاه و سرخ و ملمع و موی سنجاب و سمور و قاقم و فنک و سبیجه و غژغاو خیزد. رجوع به حدود العالم شود.
سبیجه. [ ] ( اِ ) از کتاب حدود العالم که بسال 372 هَ.ق. تألیف شده چنان استنباط می شود که سبیجه نوعی حیوان است از قبیل سمور و سنجاب و فنک و جز آن : و از این ناحیت [ تغزغز ] مشک بسیار خیزد و روباه سیاه و سرخ و ملمع و موی سنجاب و سمور و قاقم و فنک و سبیجه و غژغاو خیزد. رجوع به حدود العالم شود.
سبیجه . [ ] (اِ) از کتاب حدود العالم که بسال 372 هَ .ق . تألیف شده چنان استنباط می شود که سبیجه نوعی حیوان است از قبیل سمور و سنجاب و فنک و جز آن : و از این ناحیت [ تغزغز ] مشک بسیار خیزد و روباه سیاه و سرخ و ملمع و موی سنجاب و سمور و قاقم و فنک و سبیجه و غژغاو خیزد. رجوع به حدود العالم شود.
سبیجة. [ س َ ج َ ] (معرب ، اِ) گلیم سیاه . || شاماکچه . (منتهی الارب ). || لباس سیاه . || بقیر. (اقرب الموارد). رجوع به سبیج شود.
کلمات دیگر: